-
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:44
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیدهی کوته نظران دل چون آینهی اهل صفا میشکنند که ز خود بیخبرند این...
-
باز امشب ای ستارهی تابان نیامدی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:44
باز امشب ای ستارهی تابان نیامدی باز ای سپیدهی شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفهی خندان نیامدی زندانی تو بودم و مهتاب من چرا باز امشب از دریچهی زندان نیامدی با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی شعر من از زبان تو خوش صید دل کند افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی...
-
باز امشب ای ستارهی تابان نیامدی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:44
باز امشب ای ستارهی تابان نیامدی باز ای سپیدهی شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفهی خندان نیامدی زندانی تو بودم و مهتاب من چرا باز امشب از دریچهی زندان نیامدی با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی شعر من از زبان تو خوش صید دل کند افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی...
-
گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:43
گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید از در آشتیم آن مه بی مهر درآید آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان با دم عیسویم ایندم آخر به سر آید خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب به تماشای من از روزنهی کلبه درآید دلکش آن چهره، که چون لاله بر افروخته از شرم بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید سرو من گل بنوازد دل...
-
رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:42
رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی شیوهام چشم چرانی و قدح پیمائی عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست ای برازنده به بالای تو بزم آرائی شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد یاد پروانه پر سوخته بی...
-
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:41
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آنکه میخواست برویم در دولت بگشاید با که گویم که در خانه به رویش نگشودم آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم آنکه میخواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم یار سود از شرفم سر به ثریا و...
-
یکروز به شیدائی در زلف تو آویزم
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:39
یکروز به شیدائی در زلف تو آویزم زآن دو لب شیرینت صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد من نیز بدان شرطم کز توبه بپرهیزم سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد خاک سر هر کوئی بیفایده می بیزم در شهر به رسوائی مطرب به دفم بر زد تا بر دف عشق آمد تیر...
-
این عبادتها بود سرمایه شرمندگی
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:38
عیب خود گویم به عمرم من نکردم بندگی این عبادتها بود سرمایه شرمندگی دعوی ایک نعبد یک دروغی بیش نیست من که در جان وسرم باشد هوای بندگی امام خمینی(ره)
-
گرفتم ساغری از دست مستی
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:38
گرفتم ساغری از دست مستی تعای الله - چه مستی و چه دستی بشارت باد خاصان حرم را که قصد کعبه دارد بت پرستی ( بتی چون تو کجا در پرده ماند مگر از ننگ چون من بت پرستی) امام خمینی (ره)
-
دست من بر سر زلفین تو بند است امشب
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:37
دست من بر سر زلفین تو بند است امشب با خبر باش که پایم به کمند است امشب جان من در خور یک بوسه ای از لعل تو نیست قدس من باز بگو بوسه به چند است امشب لب من بر لب چون لعل تو ای مایه ناز مگسی سوخته بنشسته به قند است امشب امام خمینی (ره)
-
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:36
از غم دوست در این میکده فریاد کشم دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم شادیم داد غمم داد و جفا داد و وفا با صفا منت آنرا که من داد کشم عاشقم عاشق روی تو نه چیز دگری با هجران و وصالت به دل شاد کشم در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من جور مجنون ببرم تیشه فرهاد...
-
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:36
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم وکوس اناالحق بزدم هکچو منصور خریدار سر دار شدم غم دلدار فکنده است به جانم شرری که به جان آمدم و شهره بازار شدم در میخانه گشائید برویم شب روز که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم جامه زهد و ریا کندم وبر تن کردم خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم...
-
پروانه وار بر در میخانه پر زدم
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:35
شعری از حضرت روح الله (روحی فداه) پروانه وار بر در میخانه پر زدم در بسته بود با دل دیوانه در زدم خوابم ربود آن بت دلدار تا به صبح چون مرغ حق ز عشق ندا تا سحر زدم دیدار یا گرچه میسر نمی شود من در هوای او به همه بام و بر زدم در هرچه بنگری رخ او جلوه گر بود لوح رخش به هر در و هر رهگذر زدم در حال مستی از غم آن یار دلفریب...
-
دل از وطن بریدم و از خاندان خویش
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:34
من در هوای دوست گذشتم ز جان خویش دل از وطن بریدم و از خاندان خویش در شهر خویش بود مرا دوستان بسی کردم جدا هوای تو از دوستان خویش من داشتم به گلشن خود آشیانه ای آواره ام کرد عشق توام ز آشیان خویش می داشتم گمان که تو با من وفا کنی ورنه برون نمی شدم از دوستان خویش شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)
-
اندر فراق روی تو روزم به شب رسید
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:33
دست از دلم بدار که جانم به لب رسید اندر فراق روی تو روزم به شب رسید گفتم به جان غمزده دیگر تو غم مخور غم رخت بست و موسم عیش و طرب رسید دلدار من چو یوسف گمگشته بازگشت کنعان مرا ز روی دل ملتهب رسید راز دلم که قلب جفا دیده ام درید از سینه ام گذشت و به مغز عصب رسید مرغ دیار قدس از آن پر زنان رمید بر درگهی که بود ورا منتخب...
-
خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:33
خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود از بهشتم برد بیرون بسته جانان نمود خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند عشق پیدا گشت و از ملک و ملک پران نمود ساقی آمد تا ز جام باده بی هوشم کند بی هشی از ملک بیرونم نمود و جان نمود پرتو حسنت بجان افتاد و آنرا نیست کرد عشق آمد دردها را هرچه بد درمان نمود غمزه ات بر جان عاشق...
-
غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود
جمعه 14 خردادماه سال 1389 21:32
غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود این خماری از سر ما میگساران میرود پرده را از روی ماه خویش بالا میزند غمزه را سر میدهد غم از دل و جان میرود بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود زاغ با صد شرمساری از گلستان میرود محفل از نور رخ او نور افشان میشود هرچه غیر از ذکر یار از یاد رندان میرود ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند...
-
دید وبازدید عید
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 16:31
دید وبازدید عید سایه سنگ بر آیینه خورشید چرا ؟ خودمانیم ،بگو این همه تردید چرا؟ نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره شدن طعن و تردید به سر چشمه خورشید چرا؟ طنز تلخی است به خود تهمت هستی بستن آنکه خندید چرا؟ آنکه نخندید چرا؟ طالع تیره ام از روز ازل روشن بود فال کولی به کفم خط خطا دید چرا؟ من که دریا دریا غرق کف دستم بود حالیا...
-
پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 16:29
بازگشت غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم ، پیاده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره ام – که تهی بود – بسته خواهد شد و در حوالی شبهای عید همسایه صدای گریه نخواهی شنید همسایه همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت منم تمام افق را به رنج گردیده منم که هرکه مرا دیده...
-
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 12:30
از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمندهی جوانی از این زندگانیم دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژدهی جرس کاروانیم گوش زمین به نالهی من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم گیرم که آب و دانه دریغم...
-
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 14:39
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبا نتوان بافت ازین پشم که رشتیم بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم ما کشته نفسیم و بس آوخ که برآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است نامرد که مائیم چرا دل...
-
المنة الله که هوای خوش نوروز باز آمد و از جور زمستان برهید
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 14:37
المنة الله که نمردیم و بدیدیم دیدار عزیزان و بخدمت برسیدیم تا باردگر دمدمه کوس بشارت وآوای درای شتران باز شنیدیم در رفتن و باز آمدن رایت منصور بس فاتحه خواندیم و باخلاص دمیدیم چون ماه شب چارده از شرق برآمد روئی که در آن ماه چو نو میطلبیدیم شُکر شکر عافیت از کام حلاوت امروز بگفتیم که حنظل بچشیدیم در سایه ایوان سلامت...
-
حسین منزوی – از کهربا و کافور-غزل 256
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 11:05
کسی از آنسوی ظلمت مرا صدا می کرد که بادبادک خورشید را هوا می کرد به شکل کودکی من کسی که با یک برگ به قدر صد چمن غرق گل صفا می کرد کسی – سبک تر از اندیشه ای – که چون می رفت به جای گام زدن در هوا شنا می کرد کسی که دفتر عمر مرا به هم می ریخت و برگهای پلاسیده را جدا می کرد طلوعهای مرا و غروبهای مرا در اینسوی آنسوی تقویم...
-
شعرخونه
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:39
شعرخونه م.سرشک (شفیعی کدکنی) خوابت آشفته مباد! خوشترین هذیانها خزه ی سبز لطیفی ست که در برکه ی آرامش تو می روید. خوابت آشفته مباد! آنسوی پنجره ی ساکت و پر خنده ی تو کاروان هایی از خون و جنون می گذرد، کاروان های ار آتش و برق و باروت. سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد در زبانی که لب و عطر و نسیم، یا شب و سایه و خواب، می...
-
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:38
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب که باغ ها همه بیدار و بارور گردند بخوان ‚ دوباره بخوان ‚ تا کبوتران سپید به آشیانه خونین دوباره برگردند بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد پیام روشن باران ز بام نیلی شب که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد ز خشک سال چه ترسی که سد بسی بستند نه در برابر آب که در...
-
می اید می اید
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:37
محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک) می اید می اید مثل بهار از همه سو می اید دیوار یا سیم خاردار نمی داند می اید از پای و پویه باز نمی ماند آه بگذار من چو قطره ی بارانی باشم در این کویر که خک را به مقدم او مژده می دهد یا حنجره ی چکاوک خردی که ماه دی از پونه ی بهار سخن می گوید وقتی کزان گلوله ی سربی با قطره قطره قطره ی خونش...
-
درین شبها
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:36
درین شبها که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر میترسد درین شبها که هر آئینه با تصویر بیگانه است درین شبها که پنهان میکند هر چشمه ای سر و سرودش را درین شبهای ظلمانی چنین بیدار و دریاوار توئی تنها که میخوانی توئی تنها که می بینی توئی تنها که می بینی هزاران کشتی کالای این آسوده بندر را بسوی آبهای دور ، چون سیلاب در غرش...
-
صدای بال ققنوسان
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:35
صدای بال ققنوسان پس از چندین فراموشی و خاموشی صبور پیرم ای خنیاگر پایرن و پیرارین چه وحشتنک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد چه وحشتنک خواهد بود آن آواز که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد نمی دانم در این چنگ غبار آگین تمام سوکوارانت که در تعبید تاریخ اند دوباره باز هم آوای غمگین شان طنین شوق خواهد داشت ؟ شنیدی...
-
حلاج
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:34
حلاج در آینه دوباره نمایان شد با ابر گیسوانش در باد باز آن سرود سرخ اناالحق ورد زبان اوست تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست بالای دار رفتی و این شحنه های پیر از مرده ات هنوز پرهیز میکنند محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک) نام ترا ، به رمز رندان سینه چاک نشابور در لحظه های مستی مستی و راستی آهسته زیر لب تکرار میکنند وقتی...
-
فصل پنجم
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:33
فصل پنجم وقتی که فصل پنجم این سال با آذرخش و تندر و طوفان و انفجار صاعقه سیلاب سرفراز آغاز شد باران استوایی بی رحم شست از تمام کوچه و بازار رنگ درنگ کهنگی خواب و خک را و خیمه ی قبایل تاتار تا قله ی بلند الاچیق شب آتش گرفت و سوخت وقتی که فصل پنجم این سال آغاز شد و روح سرخ بیشه از آب رودخانه گذر کرد فصلی که در فضایش هر...