در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

پروانه وار بر در میخانه پر زدم

شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)


پروانه وار بر در میخانه پر زدم
در بسته بود با دل دیوانه در زدم
خوابم ربود آن بت دلدار تا به صبح
چون مرغ حق ز عشق ندا تا سحر زدم
دیدار یا گرچه میسر نمی شود
من در هوای او به همه بام و بر زدم
در هرچه بنگری رخ او جلوه گر بود
لوح رخش به هر در و هر رهگذر زدم
در حال مستی از غم آن یار دلفریب
گاهی به سینه گاه به رخ گه به سر زدم
جان عزیز من بت من چهره باز کرد
طعنه به روی شمس و به روی قمر زدم
یارم به نیم غمزه جان من چنان بسوخت
کآتش به ملک خاور و هم باختر زدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد