تقدیم به بچه های مظلوم سومالی
غنچه ی مچاله
ناله های چرخ دستی اش که ایستاد
یک ورق
از کتاب کهنه ای که روی چرخ بود
پاره کرد
بعد پیرمرد
چند تا کلوچه را
روی آن ورق گذاشت
دست من به سوی آن دراز شد
ناگهان
غنچه ی مچاله ورق که باز شد
عکس کودکی سیاه
- کودکی که گوشه ی ورق نشسته بود-
در میان قاب چشم های من نشست
او میان دست های کوچکش
ظرف داشت
¤¤¤
آه! ای برادر سیاه!
کاشکی کلوچه های من
در میان ظرف خالی تو بود!
& محمد عزیزی (نسیم)
چراغ و چشم رسول خدا امام حسن(ع) به جن و انس و ملک مقتدا امام حسن(ع) هزار بارم اگر سر جدا شود، دستم ز دامن تو نگردد جدا امام حسن(ع) در آن زمان که نبودیم ما، ز لطف خدا ولایت تو عطا شد به ما امام حسن(ع) عجیب نیست مسیحا اگر شود بیمار ز خاک کوی تو گیرد شفا امام حسن(ع) تمام ارض و سما سفره کرامت توست کریم کیست به غیر از شما امام حسن(ع) ؟ فدای خلق کریمت شوم که دشمن هم کند ز کثرت عفوت حیا امام حسن(ع) هزار مرتبه جانم فدای آن پدری که کرد با تو مرا آشنا امام حسن(ع) ز کوه طور بود زائر مدینه کلیم شود به کوی تو حاجت روا امام حسن(ع) که گفته دور بقیع تو نیست زواری؟ ستاده اند همه انبیا امام حسن(ع) به غربت حرم بی چراغ تو سوگند که هر دلی حرم توست یا امام حسن(ع) دهان و صورت و چشم و لب تو را بوسید هزار بار رسول خدا امام حسن(ع) همای قاف اجابت همیشه رام کسی است که در حریم تو خواند دعا امام حسن(ع) کریم آل محمد کرامتی فرما که من به کوی تو باشم گدا، امام حسن(ع)... | |
بوی بارون
عالمی دارد تماشای غروب از پنجره
رقص باران، رنگ رویاهای خوب از پنجره
روزها با سختی دیوار صحبت می کنم
قصه می گوید به من یک چارچوب از پنجره
تا دلم می خواست پروازی ببینم، بی جهت
یا شمال از در درآمد، یا جنوب از پنجره
آنقدر پروازها مشکوک و وهم آلوده اند
چلچله می ترسد از خود، دارکوب از پنجره
مثل گنجشکی که بالش خونی و خاکستر است
می پرم بیرون چشمت، هر غروب از پنجره
حامد حسین خانی/font>
گل باغ خدا
شب رسیده باز هم
با لباسی رنگ غم
توی نخلستان کسی
می زند تنها قدم
¤¤¤
کیست او ؟ مولا علی (ع)
آن امام مهربان
او چراغ راه ماست
در زمین و آسمان
¤¤¤
همسر او فاطمه (س)
دختر پیغمبر(ص) است
او گل باغ خداست
عطر و بوی کوثر است
¤¤¤
روزگاری تیر غم
روی بال او نشست
تیر تیز غصه ها
بال زهرا (س) را شکست
¤¤¤
فاطمه ، زهرا ، بتول
نور چشمان رسول (ص)
در دعایش اشک ریخت
شد دعای او قبول
¤¤¤
او وصیت نامه را
روی برگ گل نوشت
عاقبت پرواز کرد
رفت تا باغ بهشت
محمد عزیزی (نسیم)
حضرت آیت الله شیخ "لطف الله صافی گلپایگانی" از مراجع معظم تقلید در ۱۵ فروردین امسال - ۱۳۹۰- شعری سروده اند.
متن این سروده که توسط حجة الاسلام و المسلمین رسول جعفریان در اختیار خبر آنلاین قرار گرفته به شرح زیر است:
ما را ز کورش و کی و جم اعتبار نیست
فخری به داریوش و به اسفندیار نیست
مرده است دور رستم و سیروس و کیقباد
ما را به جاهلیت آن دوره کار نیست
در سایه محمد و آل محمدیم
برتر از این برای بشر افتخار نیست
ابنای دین و سوره توحید و کوثریم
بر دل ز کفر و شرک و شرارت غبار نیست
اسلام، اعتقاد و نظام و هویت است
هر کس نداشت در دو جهان رستگار نیست
اندر دژ ولایت و حصن امامتیم
مانند این حصار به گیتی حصار نیست
ما امت عدالت و صلح و اخوتیم
در ما نفاق و شیطنتِ دیو سار نیست
از جاهلیت مجوس نگیریم رسم و راه
ما را به جز ولایت مهدی (ع) شعار نیست
اعلام «ان اکرمکم» باشد این پیام
در کیش ما به رنگ و نژاد اعتبار نیست
گر مدعی تلاش به توهین ما کند
با او بگو که از تو جز این انتظار نیست
تو باش و هفت خوان و خرافات و ترّهات
راهی که می روی ره پروردگار نیست
زنده است دین احمد (ص) و قرآن و اهل بیت (ع)
اکمل از آن طریق سوی کردگار نیست
یارب رسان امام زمان منجی جهان
فرّخ، زمان او که در آن، کار عار نیست
پر می کند ز عدل به امر خدا زمین
بهتر ز عصر دولت او روزگار نیست
آئین دین مداری و تقوی شود رواج
رسم فساد و شرب مدام و قمار نیست
مؤمن عزیز گردد و کافر شود ذلیل
مرد خدا به دوره او خوار و زار نیست
نمی توان کلاغ ماند
کلاغ، قارقار کرد
نشست بر درخت پیر
و غصه خورد و فکر کرد
به زاغ و قالب پنیر.
همیشه دزد گفته اند
به این سیاه دلفریب
همیشه فحش داده اند
به این پرنده نجیب
اگرچه هست خوش صدا
اگرچه هست خوش خبر
همیشه سنگ می زنند
به این سیاه دربه در.
توجهی نمی کنند
به این پرنده شگرف
به قارقار او که هست
به رنگ روزهای برف.
کلاغ ها چه غصه دار
کلاغ ها چه خسته اند!
به روی پشت بام ها
چه خشمگین نشسته اند:
«هزار سال پر زدیم
ولی کجاست خانه مان؟
در انتهای قصه ها
کجاست آشیانه مان؟
نمی شود چنین حقیر
میان شهر و باغ ماند.
به هیچ وجه، بیش از این
نمی توان کلاغ ماند!
میان شهر و روستا
خراب می شویم ما.
همه به کوه می رویم
عقاب می شویم ما.»
سیداحمد میرزاده
دو جهان به هم بر آمد
فیض کاشانی
دل و دین و عقل و هوشم ،همه را به آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
دل آدمی ز جا شد ، چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی
ز لب شکر فروشت دل فیض خواست کامی
نه اجابتم نمودی ،نه مرا جواب دادی
باز فضا بوی بهاران گرفت
باز فضا بوی بهاران گرفت
صولت سرما همه پایان گرفت
سر چو برآورد طبیعت زخواب
مست شد از جام می آفتاب
بوی گل از پنجره ها سر کشید
بلبل عاشق سوی گل پر کشید
رازقی باغچه از جا پرید
برف سر کوه گریبان درید
باز نمودند زما دلبری
صد گل افسونگر کاکل زری
پونه صحرا نفسی تازه کرد
لاله دهان باز به خمیازه کرد
اسب طرب باد به هر سو دواند
فرش زمرد همه جا گستراند
بار دگر چلچله بیدار شد
نشئه صهبای سپیدار شد
جلوه گر آمد علم سبز برگ
نم نم باران و بلور تگرگ
سیل زکوه آمد و غلتید و رفت
دسته گلی تازه و تر چید و رفت
داد به جا ن ها هیجانی ملس
بوسه خورشید مسیحا نفس
باز برآمد علم یاسها
عطر شکوفایی گیلاس ها
هوش ربود از سر هشیارها
کاکل تاک از سر دیوارها
باغ گل آرا شده و گل فشان
دشت دل آرا و جواهرنشان
خیمه ابر است بسی باشکوه
بر ز بر جنگل و دریا و کوه
گشته چو محراب بلند آسمان
رایت رؤیایی رنگین کمان
قهقهه زد کبک به لبخند صبح
شد شفق سرخ گلوبند صبح
باز ربود از دل یاران قرار
زمزمه جادویی آبشار
باز نهادند به سر تاج زر
زنبق و ریواس به وقت سحر
رقص کنان سبزه خودروی دشت
برد دل گله آهوی دشت
ماه چو آواز قناری شنید
چادر نقره سربستان کشید
باد صبا از سر کوی حبیب
بوی گل آورد زسوی حبیب
بیگی از این نقش بدیع بهار
نیست هدف غیر تماشای یار
این همه از رایحه موی اوست
غمزه ای از گوشه ابروی اوست
نصرت الله بیگی درباغی
طنز سوم
استاد بوالفضول الشعرا
بازیگر محبوب دل تو بودم
یادآور »رابرت دنیرو«بودم
خود خالق سبک و شیوه ای نو بودم
هرچند فقط«رهگذر 2» (1) بودم!
¤
مامانی گفت یک سوپر استارم!
بابایی گفت آکتری قهّارم!
کی چشم به سیمرغ بلورین دارم
امسال پی جایزه ی اسکارم!
¤
فانوس خیال بنده را نفت آمد
شد کوچه ی ذهن من پر از رفت-آمد!
این موکب استاد »فری فینچر«(!) ماست
ره باز کنید دوستان! »هفت« (2) آمد!
¤
دارد روی سن حال و هوایی ویژه
بازیگر ما، ناز و ادایی ویژه
این گونه و بینی و لب این گونه نبود
دست تو درست، جلوه های ویژه!
(1):اشاره به نقش های فرعی و گذری در فیلمنامه ها!
(2)فیلم معروف «دیوید فینچر» که نامش را از برنامه «فریدون جیرانی» اقتباس نموده است!
گلدان
گلی چیدم ز دنیای محبت
نهادم توی گلدان اتاقم
پس از چندی نگاه او عوض شد
برایش بود چون زندان اتاقم
سخن می گفت با خورشید و مهتاب
نمی شد لحظه ای از حرف خسته
سکوتش می دهد آزار من را
گلم تنهاتر از تنها نشسته
همیشه با نگاهی حسرت آلود
به خورشید امیدش چشم می دوخت
ز پشت شیشه تار اتاقم
میان شعله های خشم می سوخت
گلم! ای نرگس خوشبوی باغم!
چرا از من گرفتی چشم نازت!
مگر از من چه دیدی مهربانم؟
ببین تنها شدم با سوز و سازت!
دلم می خواست او با من بماند
برایش قصه های شب بخوابم
بخندد، مهربان باشد همیشه
کنارش تا ابد باقی بمانم
ولی شاید که او رنجیده باشد
از این گلدان پرنقش و نگارش
و شاید او بدش می آید از من
از آن شبهای بودن در کنارش
بگو رازت گل غمگین باغم
بگو آیا زمن رنجیده ای تو؟
شنیدم عاشق خورشید بودی
اگر باشد، گلم آسوده ای تو؟
برو پیش نگارت، مهربانم!
گلی از شاخه چیدن کار من نیست
چو گل می افتم از این کار بر خاک
شکست قلب تو بازار من نیست
رساندم نرگسم را من به خورشید
پس از نرگس دگر من گل نچیدم
برای خلوت باغ اتاقم
گلی از جنس مصنوعی خریدم!
سپیده عسگری «رایحه»