در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو

دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو

امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو



آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد

غیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟  ادامه مطلب ...

آن سوی قلمرو چشمهامان

آن سوی قلمرو چشمهامان
درختانی ایستاده‏اند
هزار بار
سبزتر از این جنگل کال
بعد از این جا
اقیانوسی است
آبی‏تر از زلال
یله در بی کرانگی
چونان ابدیتی بی ارتحال
ای مادران شهید!
سوگوار که‏اید؟
دلتنگی تان مباد
آنان درختانند
بارانند
آنان
نیلوفرانی‏اند
از حمایت دستان خدا برخوردار
آبی‏اند،
آسمانی‏اند
نه تو و نه من نمی‏دانیم
فراتر از دانایی‏اند
روشنایی‏اند
این صنوبران
اگرچه با تبر نفرت افتادند
شبانه شبنم‏اند
صبحگاهان آفتاب
چشمهاشان فانوسی است
در شب توفان
که گره گرد باد را می‏گشاید
و لبخندشان اقیانوسی است
که تشنگان را
بر می‏انگیزاند
بیرون این معین محدود
رودی از ستاره جاری است
رودی از شهید
با سکوت هم‏صدا شو
تا بشنوی
پشت آسمان چه می‏گذرد
ما زمستانیم
بی طراوتِ حتی برگ
آنان
در همیشه‏ای از بهار ایستاده‏اند
بی مرگ

«امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است»

به یاد شهیدان
سلمان هراتی
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است
«امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است»

تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یادشما جان گرفته است

در آسمان سینه ی من ابر بغض خفت
صحرای دل بهانه ی باران گرفته است

از هرچه بوی عشق تهی بود خانه ام
اینک صفای لاله و ریحان گرفته است

دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید
امشب سکوت پنجره پایان گرفته است

امشب فضای خانه ی دل سبز و دیدنی است
در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است