در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

بوی بارون

بوی بارون
عالمی دارد تماشای غروب از پنجره
رقص باران، رنگ رویاهای خوب از پنجره
روزها با سختی دیوار صحبت می کنم
قصه می گوید به من یک چارچوب از پنجره
تا دلم می خواست پروازی ببینم، بی جهت
یا شمال از در درآمد، یا جنوب از پنجره
آنقدر پروازها مشکوک و وهم آلوده اند
چلچله می ترسد از خود، دارکوب از پنجره
مثل گنجشکی که بالش خونی و خاکستر است
می پرم بیرون چشمت، هر غروب از پنجره 

 


حامد حسین خانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد