در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

دو جهان به هم بر آمد

دو جهان به هم بر آمد
فیض کاشانی
دل و دین و عقل و هوشم ،همه را به آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

دل آدمی ز جا شد ، چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی

ز لب شکر فروشت دل فیض خواست کامی
نه اجابتم نمودی ،نه مرا جواب دادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد