در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

اگرچه کشته شدید و اگرچه می‌سوزید

اگرچه کشته شدید و اگرچه می‌سوزید
برادرانی شهادت شعار پیروزید

اگر چه حمله‌ی دشمن مجالتان ندهد
پس به لرزه نیفتاده‌اید همچون بید

به کربلای وطن دیده‌ام به جان شما
که زیر تیغ شهادت شهید می‌خندید

اگر چه دشمن دون بود با سلاح زیاد
ولی ز هیبت خیل بسیج می‌لرزید

اگر چه حمله به ما کرده بود اما باز
ز بی‌سلاحی ما فتنه سخت می‌لرزید

شب هجوم خسانی دیده‌ام به چشم خودم
شبیه شعله‌ی آتش شهید می‌رقصید

شب هجوم خسانی دیده‌ام به چشم خود
شبیه شعله‌ی آتش شهید می‌رقصید

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
چنین حماسه‌ی گلگون چرا نباید دید

و میراثی از آن پیر خمین است

عراق و مصر و تونس یا که لبنان
همه عشاق رهبر مثل ایران

چه رهبر؟ تاج سر، نور دو عین است
و میراثی از آن پیر خمین است

خمینی عاشقش بوده است و ما نیز
به جان او نموده بس دعا نیز

امام مهربان او را دعا کرد
دری از او به‎سوی دوست وا کرد

سخن‏دان و سخن‌سنج و حکیم است
هرآن‎کس نیست با رهبر، رجیم است

چگونه بی‌ولای او توان زیست
دمی نشناختن او را روا نیست

ولی امر ما «سیّدعلی» را
نگهدار ای خدای هر دو دنیا

خداوندا ولایت را نگه‎دار
دل او را ز خیل ما میازار

هرآن‏کس بی‎ولی شد انحرافی است
بگویم باز یا این‌قدر کافی است؟

ولی از فتنه‌ها آگاهمان کرد
ولایت پیر، پیر راهمان کرد

جهان باشد ولایت را خریدار
هلا ای خصم دون! حرمت نگه‎دار

چگونه می‌شود او را ندیدن
و ناز غیر رهبر را خریدن

به‎دورش جملگی پروانگانیم
به‎پیری هم ز نور او جوانیم

بگذار تا جان بگیرد، عشق تو در خانه‌ دل

بگذار تا جان بگیرد، عشق تو در خانه‌ دل
پرگردد از شور مستی از شوق پیما‌نه‌ دل

شمعی و جانباز نامت، می‌سوزی و می‌گدازی
باید که دورت بگردد، تا صبح پروانه‌ دل

جانبازی و جان نثاری، رسم حسین است آری
کو مدعی تا بفهمد، تفسیر افسانه‌ دل

جانباز عاشق شهید است، هم مسلک بایزید است
گوید شهادت چو عید است، استاد دیوانه‌ دل

بر تخت تنهایی خود، با شور و شیدایی خود
می‌سوزد و می گدازد، جانباز جانانه‌ دل

مردانه عاشق شدی و مستانه جان دادی ای مرد
«رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه دل»

تصویر پروازت ای خوب در بند کرده قفس را
«خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ دل»

ماه کنعانی برون آ‌ از نقاب

شعری از امیر عاملی در وصف امام زمان(عج)

خبرگزاری فارس: امیر عاملی از شاعران کشور در سروده‌ای به بحث انتظار می‌پردازد.

به گزارش خبرگزاری فارس امیر عاملی از شاعران کشور در سروده‌ای به بحث انتظار می‌پردازد.این سروده بدین شرح است:

ماه کنعانی برون آ‌ از نقاب
تا شود در ملک هستی انقلاب
ای سراپا ناز مستوری چرا؟
چون وصالت هست این دوری چرا؟
آسمانی مرد! ای نور نبی (ص)
ذوالفقار حیدری شور علی (ع)
ای ولی از عاشقان دوری مکن
شوعیان وصل مستوری مکن
در زمان غیبتت ای مهربان
ناله‌ها چون شعله شد بر آسمان
مسجد و محراب آتش می‌زنند
این منافق‌های دون بسکه بدند
بد به ماند بد به عالم می‌کنند
جشن را اندوه و ماتم می‌کنند
چند تایی نخبه نادان هنوز
یار شب گردیده‌اند و خصم روز
روز یعنی نایبت سیدعلی
این چراغ راه دین نور نبی (ص)
با نگاه کینه او را دیده‌اند
از امام و از شما رنجیده‌اند
یا بریدند از شهید و انقلاب
یا که دشمن کشته با گل‌های ناب
آفتاب معرفت مهدی بود
جملگی باشد نود او هست صد
«صد چو پیش آید نود هم پیش ماست»
منتظر بر تو دل درویش ماست
از مریدانت نظر هرگز مگیر
ما مریدیم و شما هستید پیر
پیر راهید ای امام مهربان
زین سخن داند همه کون و مکان
عده‌ای خصمند با ایران ما
یار دشمن کشته خصم جان ما
رفته با بیگانه ساغر می‌زنند
نیشها بر ما و رهبر می‌زنند
رهبر اما مهربانی می‌کند
نام خود را جاودانی می‌کند
ای امام ای آسمان پیمای ما
ای سبب بر شوق و هم غوغای ما
جلوه کن آمد زمان جلوه است
شد زمان امتحان و جلوه است
امتحان کن تا منافق گم شود
امتحان کن تا بینی خوب و بد
ما ولایت را مددکار آمدیم
ما عاشق اوییم آیا ما بدیم؟
نایبت سیدعلی را عاشقیم
دشمن خصم و ولی را عاشقیم
از ولایت تا تو راهی روشن است
هرکسی غیر از ولی اهریمن است
این فقیهان جان فشانی می‌کنند
با خلایق مهربانی می‌کنند
جمله با وحدت به دنبال ولی
رهسپارند با سیدعلی
هست رهبر را به سر عشق شما
ای امام حق عزیز آشنا
یوسف زهرا خریدار توایم
همچنان حلاج بر دار توایم
هرکجا هستی دعایت می‌کنیم
جان نثار ردپایت می‌کنیم

رهبرم را دوست دارم یا حسین(ع)

سروده‌ای از امیر عاملی
رهبرم را دوست دارم یا حسین(ع)

خبرگزاری فارس: امیر عاملی قزوینی در سروده‌ خود به نام «رهبرم را دوست دارم یا حسین(ع)» از کربلا و عشق به ولایت سخن می‌گوید.

«رهبرم را دوست دارم یا حسین(ع)»

ای قلم از غربت زینب بگو
از غم سجاد غرق تب بگو
کربلا را ای قلم تصویر کن
یادی از مولاحسین، آن پیر کن
نکته ای از حال و روز یاس گو
ای قلم از حضرت عباس گو
از بلاجویان دشت کربلا
از شهیدان بلا در نینوا
از کسانی که ولی را یاورند
عاشقانی که زجنس باورند
کارعشق از کربلا بالا گرفت
عشق آنجا دامن مولا گرفت
عشق را با جانشان آمیختند
خون هفتاد و دو ساقی ریختند
عشق با عباس معنی می شود
قطره با یادش چو دریا می شود
«عشق از اول سرکش و خونی بود
تاگریزد هر که بیرونی بود»
کربلا تکثیر بوی یاس بود
کربلا آیینه عباس بود
کربلا یعنی شهادت با حسین
هست عالم قطره و دریا حسین
هست دریایی کرانه ناپدید
نام زینب یاد عباس شهید
هر چه باشد ما نمی دانیم چیست
یا حسین عشق است یا هر دو یکی است
ای حسین کربلا ایجاد کن!
عشق را در جان ما بنیاد کن
چشممان را هرزه گردی کور کرد
خودپرستی از خدامان دور کرد
فرقه ای گویند سهم ما چه شد
قسمت ما از غنیمت ها چه شد؟
جنگ با احساس مردم می کنند
راه مردی را عجب گم می کنند
در پی پست و مقامند و هوس
عرض خود را می برد آخر مگس
سبز را از کربلا دزدیده اند
برولایت ناکسان خندیده اند
«ناکسان حرص ریاست می خورند
آب را هم با سیاست می خورند»
با ولی در جنگ با نام علی
دشمنان را گفته اند اینان ، بلی
بسکه این فرقه کثیفند و بدند
عکس فرزند تو را آتش زدند
دردل اولاد تو خون می کنند
بنگر ای مولا به ما چون می کنند
لیک خیل عشقبازانت تمام
بسته دل را برولی و برامام
خیل سربازان روح ا لله تو
عاشقان روی همچون ماه تو
دشمنانت را به ذلت می کشند
جمعه یارانت به میدان آمدند
رهبری داریم چون تاج سری
رهبری داریم از گل بهتری
رهبری که یادگار دردهاست
دشمن این فرقه نامردها ست
رهبری جانباز ، سرباز امام
رهبری که هست چون ماه تمام
رهبری که رهرو راه تو است
رهبری همچون خمینی مست مست
رهبری مست ولایت با علی
رهبری که هست او بر ما ولی
رهبری که هست اولاد شما
عاشق اوییم با یاد شما
یا حسین کربلا ایجاد کن
رهبر ما را زلطفت یاد کن
باش یاد رهبر والاگهر
ای که هستی عالمی را تاج سر
هست رهبر یادگار کربلا
یادگار رهروان نینوا
رهبرم را دوست دارم یا حسین
جان بپایش می سپارم یاحسین
چونکه کاری کربلایی می کند
کشور ما را خدایی می کند

امیر عاملی _ قزوین

شعری از امیر عاملی در پاسخ به اهانتهای سروش و کدیور

 

به گزارش خبرگزاری فارس، امیر عاملی از شاعران متعهد کشور در پی اهانت‌های دنباله‌دار عبدالکریم سروش و محسن کدیور به رهبر معظم انقلاب و مراجع تقلید در شعری که در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده به یاوه‌گویی‌های آنها پاسخ داده است که متن کامل آن در ادامه می‌آید:

شنیدم سروش در غربت بجوش آمد و در پی نان دهان به یاوه گشود و عاقبت‌الامر آنچه بود را نمود شاید این چند بیت چراغ راه آن افتاده به چاه باشد.
هلا بهوش سروشی که شوم می‌خوانی
نشسته‌ای به خرابه چو بوم می‌خوانی
نگفتمت که جهان زنگ امتحان دارد
نگفتمت به زنان دل مده زیان دارد
نگاه کن چه گفتی؟ ببین کجا رفتی؟
ز میهن خودت ای نازنین چرا رفتی؟
چه سود می‌بری از نفی مردم نه دی؟
چرا به بهمن ما حمله می‌کنی؟ هی هی!
خدا نکرده مگر کور بوده‌ای درویش
که میزنی به دل مردمان چون عقرب نیش
مگر نخوانده‌ای ای نازنین تو مولانا؟
که در حضور کدیور شدی اسیر بلا
هلا جوانک مغرور و مدعی تا چند
به جام صاف حقیقت نمی‌زنی لبخند
بخند و اخم مرا باز کن تو را به خدا
چقدر اخم و دورویی، چقدر رنج و بلا
تو از کدیور گمراه با سوادتری
رها شو از غل و زنجیر او بکن هنری
مرید یک نفری باش از خودت بهتر
مشو از آتش این ناکسان چو خاکستر
به سوی رهبر مردم زبان درازمشو
بیا کبوتر ما شو مرو گراز مشو
کدام فلسفه تعلیم ناسزایت داد؟
چرا دهان تو بر فحش و بد رضایت داد؟
«رضا به داده بده و ز جبین گره بگشا»
بیا به راه محبت مرو به چاه جفا
«وفا به عهد نکو باشد ار بیاموزی»
مرو بحکم خطا در پی زراندوزی
مگر نه عبد کریمی، به نام، نامی باش
که گفت در پی خردی، پی غلامی باش؟
شدی که آب بیاری و آبرو بردی
قرار زنده شدن بود ناگهان مردی؟
تو کیستی که به پیر و مراد ما بپری؟
به کینه حمله کنی بر ستاره سحری
تو کیستی که بدانی امام یعنی چه
تمام عمر ندانی سلام یعنی چه؟
سلام ما به امامی که لاله می‌پرورد
درود بر غم عشق و دریغ از پی درد
کدیورانه سروشا چو گربه کور شدی
ز لطف رهبر مستضعفان جسور شدی
«نگفت مرو آنجا که در هوات کنند
که سخت دست درازند و بسته پات کنند»
نگفتمت ز ته دل بگو علی مددی
تو گفتی اینکه سخن‌های من همه بلدی
نه واقفی تو به راه و نه چاه می‌دانی
هر آنچه که گفت کدیور بخوان تو می‌خوانی
شبیه خلوت خود باش یا بیا خود باش
مشو مرید کدیور کدیور اوباش
ز خواجه بشنو اگر حرف ما نمی‌شنوی
شنو ز خواجه که شاید به راه خیر روی
«چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن‌شناس نه ای جان من از خطا اینجاست»

تغزلی به تو تقدیم می‌کنم رهبر

 

 

«تغزلی به تو تقدیم می‌کنم رهبر
تغزلی که نوشتم هزار بار از سر
هزار بار نوشتم که دوستت دارم
هزار بار سرودم سروده‌ی باور
گلی، همیشه دعا می‌کنم به جان بهار
که تا ابد نشوی از خزان دمی پرپر
تو امتداد امامی بهار را مانی
بهار خاطره در ذهن پاک نیلوفر
فدای قد بلندت بلند قامت ما
بمان به رغم منافق، به سایه سنگر
تو را سروده‌ام ای عشق چون دلم فرمود
تو را سروده‌ام ای از همیشه زیباتر
بهار مثل تو زیباست یا تو مثل بهار؟
یکی از آن دگری هست زان دگر بهتر
حسود را نتوان چاره کرد می‌دانم
که آتشی است نهان در نقاب خاکستر
ولی به رغم رقیبان به کوری نامرد
تغزلی به تو تقدیم می‌کنم رهبر» 

 

مثل نسیم

قرار نیست که ما تا همیشه بد باشیم

علیه عشق سندهای مستند باشیم

تمام راه خطا را درست طی کردیم

بیا که راه وفا را کمی بلد باشیم

بیا به سادگی باغ احترام کنیم

و آبدارترین میوه ی سبد باشیم

رونده مثل نسیمی که می وزد همه جا

شبیه برگ که بر آب می رود باشیم

به پاس حرمت گل باغ رالگدنکنیم

اگر نشد که چنین بود درصدد باشیم

بدست حضرت حوّا زنیم بوسه مهر

وگرنه آدم خوبی نمی شود باشیم

برای رفتن از پیش هم شتاب چرا؟

کنار هم بنشینیم و تا ابد باشیم

خوشا گیجی ، خوشامنگی ، خوشا در عشق یک رنگی

گیج و منگم

قلب تاریکم گرفته

یا چراغی

یا بکُش

یا نیمه جانم را

ببر تا کوی سرمستان لولی وش

ببر تا بوی می شاید

به رقص آرد من خاموش و تنها را

مرا در بیستون بگذار

مرا بگذار

تا با تیشه ی فرهاد

فریادی برآرم از سر آشفته سامانم

مرا با حافظ و عطار هم سوکن

مرا در خانقاه شمس و مولانا به رقص آور

مرا بی سر چنان عطار رقصان کن

دهانم مال تو

فریاد را بر او بیاموزان

بیاموز این لب خاموش را فریاد

که من گیجم ، که من منگم

همه خاموش چون سنگم

تماشا کن که می رقصم

سرخون دل عاشق

شقایق وار پرپر کن مرا

هر سبک میخواهی

ولی مگذار تاریکی

تن و جانم فرا گیرد

ولی مگذار بی دردی

مرا در سینه جا گیرد

که این سینه سپر بهتر

و دامانی که تقوی نام دارد

از گناهی تازه تر، بهتر

که من با عافیت دایم گلاویزم

خوشا گیجی ، خوشامنگی

خوشا در عشق یک رنگی

حسرت پرواز

حسرت پرواز

چه عاشقانه قفس را خراب می‌کردی
برای پر زدن از خود شتاب می‌کردی

من و قفس، من و ماندن، من و نمی‌آیم
تو سد فاصله‌ها را خراب می‌کردی

به شوق دشنه و آتش به شوق رفتن بود
بیا، بمانِ مرا، گر جواب می‌کردی

چه با شکوه چه بالا بلندگاه عروج
نشستگان هوس را عتاب می‌کردی

طلوع کن تو که شب را به روز می‌دادی
و از تلالو نور انقلاب می‌کردی

من و خیال شهیدان و حسرت پرواز
توکاش بودی و تعبیر خواب می‌کردی

به یک نگاه پر از ناز، نازنین امیر
کلام سرد مرا شعر ناب می‌کردی

باور

شعر از امیرعاملی برای دفاع مقدس 

 

 

باور

باور کنید بال و پری را که سوخته است
ققنوس رفته از نظری را که سوخته است

حرف از شب و سیاهی و ظلمت نمی‌زنم
بشنو حکایت سحری را که سوخته است

آخر برادران من آخر نمی‌شود
تصویر کرد نقش سری را که سوخته است

باور کنید دیده‌ام آری به چشم خود
بر دوش یک پدر پسری را که سوخته است

حتی زبان شعر هم اینجا نمی‌کشد
بار فراق آن جگری را که سوخته است

ما را تمام کن که دگر تاب غصه نیست
می‌خوان حدیث شعله‌وری را که سوخته است