در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

بگو که ساده نگویند بر بلا، بله‌ها را

ورق ورق شده تقویم...


دلم قرار ندارد که کم کنم گله‌ها را
پر از صفای تو دیدم تمام هروله‌ها را
هزار سال حضوری، به قدر هجری نوری
- نشد رصد بکنم این حدود فاصله‌ها را-  
ورق‌ورق شده تقویم و جمعه جمعه گذشته
خورانده‌اند به تقویم عمر، باطله‌ها را
چرا تحمل دوری شده‌ست این همه آسان؟
و کیست تا ببرد سر تمام حوصله‌ها را؟
هماره بگذرد از کربلا مسیر دقایق
گرفته دام بلایت تمامی تله‌ها را
فدای شال سیاهت! فدای ناحیه‌هایت!
چگونه روضه بخوانم دوباره حرمله‌ها را؟
دوباره روضه میدان، دوباره داغ اسیران
کدام جمعه به پایان بری تو غافله‌ها را
مرید تاب و تبت شد، شهید خال لبت شد
شنیده هرکه به گوشش، رحیل قافله‌ها را
مسیر عشق ندارد «قرار»، جز به «رسیدن»

... بگو که ساده نگویند بر بلا، بله‌ها را


رحیمه مهربان آق‌کاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد