در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

این عبادتها بود سرمایه شرمندگی


عیب خود گویم به عمرم من نکردم بندگی
این عبادتها بود سرمایه شرمندگی
دعوی ایک نعبد یک دروغی بیش نیست
من که در جان وسرم باشد هوای بندگی
 

 

امام خمینی(ره)

گرفتم ساغری از دست مستی


گرفتم ساغری از دست مستی
تعای الله - چه مستی و چه دستی
بشارت باد خاصان حرم را
که قصد کعبه دارد بت پرستی
( بتی چون تو کجا در پرده ماند
مگر از ننگ چون من بت پرستی)
 

 

امام خمینی (ره)

دست من بر سر زلفین تو بند است امشب

دست من بر سر زلفین تو بند است امشب
با خبر باش که پایم به کمند است امشب
جان من در خور یک بوسه ای از لعل تو نیست
قدس من باز بگو بوسه به چند است امشب
لب من بر لب چون لعل تو ای مایه ناز
مگسی سوخته بنشسته به قند است امشب
 

 

امام خمینی (ره)

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم


از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم
شادیم داد غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آنرا که من داد کشم
عاشقم عاشق روی تو نه چیز دگری
با هجران و وصالت به دل شاد کشم
در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من
جور مجنون ببرم تیشه فرهاد کشم
مردم از زندگی بی توکه با من هستی
طرفه سری است که باید بر استاد کشم
سالها میگذرد حادثه ها می آیند
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

 

 

امام خمینی (ره)

من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم


من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم وکوس اناالحق بزدم
هکچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
در میخانه گشائید برویم شب روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کندم وبر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مدد کار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم

 

 

امام خمینی (ره)

پروانه وار بر در میخانه پر زدم

شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)


پروانه وار بر در میخانه پر زدم
در بسته بود با دل دیوانه در زدم
خوابم ربود آن بت دلدار تا به صبح
چون مرغ حق ز عشق ندا تا سحر زدم
دیدار یا گرچه میسر نمی شود
من در هوای او به همه بام و بر زدم
در هرچه بنگری رخ او جلوه گر بود
لوح رخش به هر در و هر رهگذر زدم
در حال مستی از غم آن یار دلفریب
گاهی به سینه گاه به رخ گه به سر زدم
جان عزیز من بت من چهره باز کرد
طعنه به روی شمس و به روی قمر زدم
یارم به نیم غمزه جان من چنان بسوخت
کآتش به ملک خاور و هم باختر زدم

دل از وطن بریدم و از خاندان خویش


من در هوای دوست گذشتم ز جان خویش
دل از وطن بریدم و از خاندان خویش
در شهر خویش بود مرا دوستان بسی
کردم جدا هوای تو از دوستان خویش
من داشتم به گلشن خود آشیانه ای
آواره ام کرد عشق توام ز آشیان خویش
می داشتم گمان که تو با من وفا کنی
ورنه برون نمی شدم از دوستان خویش


شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)

اندر فراق روی تو روزم به شب رسید


دست از دلم بدار که جانم به لب رسید
اندر فراق روی تو روزم به شب رسید
گفتم به جان غمزده دیگر تو غم مخور
غم رخت بست و موسم عیش و طرب رسید
دلدار من چو یوسف گمگشته بازگشت
کنعان مرا ز روی دل ملتهب رسید
راز دلم که قلب جفا دیده ام درید
از سینه ام گذشت و به مغز عصب رسید
مرغ دیار قدس از آن پر زنان رمید
بر درگهی که بود ورا منتخب رسید
دارالسلام روی سلامت نشان نداد
بگذشت جان از آن و به دارالعجب رسید


شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)

خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود


خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود 

از بهشتم برد بیرون بسته جانان نمود
خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند
عشق پیدا گشت و از ملک و ملک پران نمود
ساقی آمد تا ز جام باده بی هوشم کند
بی هشی از ملک بیرونم نمود و جان نمود
پرتو حسنت بجان افتاد و آنرا نیست کرد
عشق آمد دردها را هرچه بد درمان نمود
غمزه ات بر جان عاشق برفروزد آتشی
آنچنان کز جلوه ای با موسی عمران نمود
ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت
آنکه را برهان حیران ساز تو حیران نمود 

 

شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)

غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود

غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود
این خماری از سر ما میگساران میرود
پرده را از روی ماه خویش بالا میزند
غمزه را  سر میدهد غم از دل و جان میرود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان میرود
محفل از نور رخ او نور افشان میشود
هرچه غیر از ذکر یار از یاد رندان میرود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان میرود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش میرسد ایام هجران میرود

 

 

شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)