در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

ما در قمار عشق، به عشق تو آمدیم

جمکران که هست



ما پی نبرده‌ایم تو را آن‌چنان که هست
کاری نکرده‌ایم به قدر توان که هست
کاری برای آمدن تو نکرده‌ایم
اما برای نذر قدوم تو جان که هست  
گر بی‌قراری دل ما آشکار نیست
پیدا ز حال و روز پریشانمان که هست
دل گه‌گدار از تو جدا می‌شود ولی
این دست‌ها دخیل بر این آستان که هست
ما در قمار عشق، به عشق تو آمدیم
پس فارغیم از همه سود و زیان که هست
ای دل برای عقده‌گشایی به سامرا

ما را نبرده‌اند اگر، جمکران که هست


مهرشاد واحدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد