در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

پس از ما تبره روزان روزگاری میشود پیدا


پس از ما تبره روزان روزگاری میشود پیدا

قفای هر خزان آخر بهاری میشود پیدا

مکش ای طور با افسرده حالان گردن دعوی

که در خاکستر ما هم شراری میشود پیدا

پس از فرهاد باید قدر این جانسخت دانستن

که بعد از روزگاری مرد کاری میشود پیدا

من خونین جگر از بسکه با خود داغ او بردم


کنی هرجا بخاکم لاله زاری میشود پیدا

به استغنا چنین مگذر ز من ای برق سنگین دل

مرا در آشیان هم مشت خاری میشود پیدا

فراموشم نخواهد کرد آن سرو روان اما

بهار رفته بعد از انتظاری میشود پیدا

"حزین" ار خویشتن را از میان گمگشته انگاری

درین دریای بی پایان کناری میشود پیدا

حزین لاهیجی ادامه مطلب ...