در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

گلدان

گلدان
گلی چیدم ز دنیای محبت
نهادم توی گلدان اتاقم
پس از چندی نگاه او عوض شد
برایش بود چون زندان اتاقم

سخن می گفت با خورشید و مهتاب
نمی شد لحظه ای از حرف خسته
سکوتش می دهد آزار من را
گلم تنهاتر از تنها نشسته

همیشه با نگاهی حسرت آلود
به خورشید امیدش چشم می دوخت
ز پشت شیشه تار اتاقم
میان شعله های خشم می سوخت

گلم! ای نرگس خوشبوی باغم!
چرا از من گرفتی چشم نازت!
مگر از من چه دیدی مهربانم؟
ببین تنها شدم با سوز و سازت!

دلم می خواست او با من بماند
برایش قصه های شب بخوابم
بخندد، مهربان باشد همیشه
کنارش تا ابد باقی بمانم

ولی شاید که او رنجیده باشد
از این گلدان پرنقش و نگارش
و شاید او بدش می آید از من
از آن شبهای بودن در کنارش

بگو رازت گل غمگین باغم
بگو آیا زمن رنجیده ای تو؟
شنیدم عاشق خورشید بودی
اگر باشد، گلم آسوده ای تو؟

برو پیش نگارت، مهربانم!
گلی از شاخه چیدن کار من نیست
چو گل می افتم از این کار بر خاک
شکست قلب تو بازار من نیست

رساندم نرگسم را من به خورشید
پس از نرگس دگر من گل نچیدم
برای خلوت باغ اتاقم
گلی از جنس مصنوعی خریدم!

سپیده عسگری «رایحه»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد