ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
شعرخونه
م.سرشک (شفیعی کدکنی)
خوابت آشفته مباد!
خوشترین هذیانها
خزه ی سبز لطیفی ست که در برکه ی آرامش تو می روید.
خوابت آشفته مباد!
آنسوی پنجره ی ساکت و پر خنده ی تو
کاروان هایی از خون و جنون می گذرد،
کاروان های ار آتش و برق و باروت.
سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد
در زبانی که لب و عطر و نسیم،
یا شب و سایه و خواب،
می توان چاشنی زمزمه کرد؟
هرچه در جدول تن دیدی و تنهایی،
همه را پر کن،تا دختر همسایه ی تو
شعرهایت را در دفتر خویش
با گل و با پر طاووس بخواباند
تا شام بد.
خوابشان خرم باد!
سفر به خیر
-"به کجا چنین چنین شتابان؟"
گون از نسیم پرسید.
-" دل من گرفته زینجا،
هوس سفر نداری
زغبار این بیابان؟"
-"همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم..."
-"به کجا چنین شتابان؟"
-"به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم."
-"سفرت به خیر! اما، تو و دوستی ، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها ، به باران،
برسان سلام ما را."
پاسخ
هیچ می دانی چرا، چون موج،
در گریز از خویشتن،پیوسته می کاهم؟
-زآنکه بر این پرده تاریک،
این خاموشی نزدیک،
آنچه می خواهم نمی بینم،
و آنچه می بینم نمی خواهم.
محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)