در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

المنة الله که هوای خوش نوروز باز آمد و از جور زمستان برهید

المنة الله که نمردیم و بدیدیم

دیدار عزیزان و بخدمت برسیدیم

تا باردگر دمدمه کوس بشارت

وآوای درای شتران باز شنیدیم

در رفتن و باز آمدن رایت منصور

بس فاتحه خواندیم و باخلاص دمیدیم

چون ماه شب چارده از شرق برآمد

روئی که در آن ماه چو نو میطلبیدیم

شُکر شکر عافیت از کام حلاوت

امروز بگفتیم که حنظل بچشیدیم

در سایه ایوان سلامت ننشستیم

تا کوه و بیابان مشقت نبریدیم

وقتست بدندان لب مقصود گزیدن

آن شد که بحسرت سر انگشت گزیدیم

دست فلک آنروز چنان آتش تفریق

در خرمن ما زد که چو گندم بطپیدیم

المنة الله که هوای خوش نوروز

باز آمد و از جور زمستان برهیدیم

دشمن که نمیخواست چنین کوس بشارت

همچون دهلش پوست بچوگان بدریدیم

سعدی ادب آنست که در حضرت خورشید

گوئیم که ما خود شب تاریک ندیدیم

 

سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد