در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

حلاج

 حلاج

 

در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست


تو در نماز عشق چه خواندی
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز میکنند

 

محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)
نام ترا ، به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار میکنند
وقتی تو ، روی چوبه دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت
ماندیم


خاکستر ترا
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید


در کوچه باغهای نشابور
مستان نیمه شب ، به ترنم
آوازهای سرخ ترا
باز
ترجیع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبانهاست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد