در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود


خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود 

از بهشتم برد بیرون بسته جانان نمود
خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند
عشق پیدا گشت و از ملک و ملک پران نمود
ساقی آمد تا ز جام باده بی هوشم کند
بی هشی از ملک بیرونم نمود و جان نمود
پرتو حسنت بجان افتاد و آنرا نیست کرد
عشق آمد دردها را هرچه بد درمان نمود
غمزه ات بر جان عاشق برفروزد آتشی
آنچنان کز جلوه ای با موسی عمران نمود
ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت
آنکه را برهان حیران ساز تو حیران نمود 

 

شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد