در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

دل از وطن بریدم و از خاندان خویش


من در هوای دوست گذشتم ز جان خویش
دل از وطن بریدم و از خاندان خویش
در شهر خویش بود مرا دوستان بسی
کردم جدا هوای تو از دوستان خویش
من داشتم به گلشن خود آشیانه ای
آواره ام کرد عشق توام ز آشیان خویش
می داشتم گمان که تو با من وفا کنی
ورنه برون نمی شدم از دوستان خویش


شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد