-
غزل پنجره
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:26
غزل پنجره یک کلبه خراب و کمى پنجره یک ذره آفتاب و کمى پنجره اى کاش جاى این همه دیوار و سنگ آئینه بود و آب و کمى پنجره در این سیاه چال سراسر سؤال چشم و دلى مجاب و کمى پنجره بویى زنان و گل به همه مى رسید با برگى از کتاب و کمى پنجره موسیقى سکوت شب و بوى سیب یک قطعه شعر ناب و کمى پنجره قیصر امین پور
-
جغرافیاى ویرانى
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:26
جغرافیاى ویرانى دلم قلمرو جغرافیاى ویرانى است هواى ناحیه ما همیشه بارانى است دلم میان دو دریاى سرخ مانده سیاه همیشه برزخ دل تنگه پریشانى است مهار عقده آتشفشان خاموشم گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است صفات بغض مرا فرصت بروز دهید درون سینه من انفجار زندانى است تو فیض یک اقیانوس آب آرامى سخاوتى، که دلم خواهشى بیابانى است!...
-
الفباى درد
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:25
الفباى درد الفباى درد از لبم مى تراود نه شبنم، که خون از شبم مى تراود سه حرف است مضمون سى پاره دل الف. لام. میم. از لبم مى تراود چنان گرم هذیان عشقم که آتش به جاى عرق از تبم مى تراود ز دل بر لبم تا دعایى برآید اجابت ز هر یاربم مى تراود زدین ریا بى نیازم، بنازم به کفرى که از مذهبم مى تراود قیصر امین پور
-
فال نیک
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:24
فال نیک گفتى: غزل بگو! چه بگویم مجال کو شیرین من، براى غزل شور و حال کو پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى گیرم هواى پرزدنم هست، بال کو گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلى براى تماشا و فال کو تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگ هاى سبز سرآغاز سال کو رفتیم و پرسش دل ما بى جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو قیصر...
-
پیش از اینها فکر میکردم خدا
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:23
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس وخشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب صدای خنده اش سیل و طوفان نعره توفنده اش دکمه پیراهن او آفتاب...
-
روز مبادا
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:22
روز مبادا وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم : باشد برای روز مبادا ! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست...
-
سطرهای سپید
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:21
سطرهای سپید واژه واژه سطر سطر صفحه صفحه فصل فصل گیسوان من سفید می شوند همچنان که سطر سطر صفحه های دفترم سیاه می شوند خواستی که به تمام حوصله تارهای روشن و سفید را رشته رشته بشمری گفتمت که دست های مهربانی ات در ابتدای راه خسته می شوند گفتمت که راه دیگری انتخاب کن: دفتر مر ورق بزن! نقطه نقطه حرف حرف واژه واژه سطر سطر...
-
آرمانی
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:20
آرمانی وقتی که غنچه های شکوفا با خارهای سبز طبیعی در باغ ما عزیز نماندند گلهای کاغذی نیز با سیم خاردار در چشم ما عزیز نمی مانند اگر سنگ،سنگ... اگر آدمی ،آدمی است اگر هر کسی جز خودش نیست اگر این همه آشکارا بدیهی است چرا هر شب و روز، هر بار بناچار هزاران دلیل و سند لازم است، که ثابت کند: تو توئی؟ هزاران دلیل و سند، که...
-
شعر بی دروغ
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:19
شعر بی دروغ ما که این همه برای عشق آه و ناله ی دروغ می کنیم راستی چرا در رثای بی شمار عاشقان -که بی دریغ- خون خویش را نثار عشق می کنند از نثار یک دریغ هم دریغ می کنیم؟ قیصر امین پور
-
لحظه های کاغذی
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 09:18
لحظه های کاغذی خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی،زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری صندلی های...
-
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباترست
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 09:26
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباترست سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند و مگر نه آنکه از پسـر آدم عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد و مگر نه آنکه خانه تن راه فرسودگی...
-
میرسد ونمیرسد نوبت اتصال من
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 18:29
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من تا چه شود بعاقبت در طلب تو حال من ناله زیر و زار من زارترست هر زمان بس که بهجر میدهد عشق تو گوشمال من نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو دست نمای خلق شد قامت چون هلال من پرتو نور روی تو هر نفسی بهر کسی میرسد ونمیرسد نوبت اتصال من خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند هم به مراد دل رسد...
-
تا تو نیائی به فضل رفتن ما باطل است
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 18:28
آنکه مرا آرزوست دیر میسر شود وآنچه مرا در سرست عمر درین سر شود تا تو نیائی به فضل رفتن ما باطل است ور به مثل پای سعی در طلبت سر شود برق جمالی بجست خرمن خلقی بسوخت زآنهمه آتش نگفت دود دلی بر شود ای نظر آفتاب هیچ زیان داردت گر در ودیوار ما از تو منور شود گر نگهی دوست وار بر طرف ما کنی حقه همان کیمیاستوین مس ما زر شود...
-
شطرنج
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 17:35
این پیاده میشود، آن وزیر میشود صفحه چیده میشود دار و گیر میشود این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رخ در پیادگان چه زود مرگ و میر میشود فیل کجروی نمود، این سرشت فیلهاست کجروی در این مقام دلپذیر میشود اسپ خیز میزند جست و خیز کار اوست جست و خیز اگر نکرد، دستگیر میشود آن پیاده ضعیف راست راست میرود کج اگر که...
-
حکایت
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 10:30
شعری از محمد کاظم کاظمی ساعتی پیش دو تا کوزه لب جو پُر شد به همان عادت هرروزه لب جو پُر شد آن دو تا چشم، دو تا غنچة گل دید در آب و دو لبخندِ خجالتزده لرزید در آب ساعتی پیش دو تا کوزه لبِ جو میرفت کوزهای اینطرف و کوزهای آنسو میرفت... q ساعتی پیش، دو تا کوزه، دو دزدیده نگاه ساعتی بعد، چه گویم که چه...
-
زمستان کابل
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 10:28
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسة دریده چه داری؟ باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهرِ بیسپیده بباری؟ ای ماه، محرمِ شبِ این شهر! یک دم نقاب ابر برافکن تا شهریانِ خفته به یخ را در کوچه و گذر بشماری یخبسته شد نفس به گلو هم، خونِ کسان به کوچه و جو هم آن سویِ کوهِ ساکت و سنگی ای آفتاب! گرمِ چه کاری؟ کودک...
-
عمو زنجیر باف
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 10:26
عاقبت زنجیر ما را چون کلاف بافت محکم این عمو زنجیرباف بافت محکم این عمو زنجیرباف بعد از آن افکند پشت کوه قاف q برّهها! فکری برای خود کنید چون شبان و گرگ کردند ائتلاف اینک این ماییم; نعشی نیمهجان کرکسان گرد سر ما در طواف ما ضعیفان تا چه مُرداری کنیم پهلوانان را که اینجا رفت ناف آن یکی صد فخر دارد بر کلاه...
-
یک بهاریه
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 10:25
پیوند آیا شود بهار که لبخندمان زند؟ از ما گذشت، جانب فرزندمان زند آیا شود که بَرْشزن پیر دورهگرد مانند کاسههای کهن بندمان زند ما شاخههای سرکش سیبیم، عین هم یک باغبان بیاید و پیوندمان زند مشت جهان و اهل جهان باز باز شد دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند نانی به آشکار به انبانما نهد زهری نهان به کاسة گُلقندمان زند...
-
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:53
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از نالهی من خفت و نه ماهی شد آه منت بدرقهی راه و خطا شد کز بعد مسافر نفرستند سیاهی آهسته که تا کوکبهی اشک دل افروز سازم به قطار از عقب قافله راهی آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی چشمی به رهت دوختهام باز که شاید بازآئی و برهانیم از چشم...
-
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:53
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت آن نغمهسرا بلبل باغ هنر اینجاست شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم یک دسته چو من...
-
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:52
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی مشکل از گیر تو جان در برم...
-
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:51
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی عقده بود اشکم به دل تا بیخبر رفتی ولیکن باز شد وقتی نوشتی "یار باقی کار باقی" آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی کافر نعمت نباشم بارها روی تو دیدم لیک هر بارت که بینم شوق دیگربار باقی شب چو شمعم خنده...
-
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:51
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چها میبینی تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی همه در چشمهی مهتاب غم از دل شویند امشب ای مه تو هم از طالع...
-
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:50
باز کن نغمهی جانسوزی از آن ساز امشب تا کنی عقدهی اشک از دل من باز امشب ساز در دست تو سوز دل من میگوید من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب مرغ دل در قفس سینهی من مینالد بلبل ساز ترا دیده همآواز امشب زیر هر پردهی ساز تو هزاران راز است بیم آنست که از پرده فتد راز امشب گرد شمع رخت ای شوخ، من سوخته جان پر چو...
-
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:49
ز دریچههای چشمم نظری به ماه داری چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل...
-
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:48
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آئی که نیستم در آستان مرگ که زندان زندگیست تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل یک روز خنده کردم و عمری گریستم طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم گوهرشناس نیست در این شهر شهریار من در صف خزف چه بگویم که...
-
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:47
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری سینهی مریم و سیمای مسیحا داری گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست تنگ مپسند، دلی را که در او جاداری مه شود حلقه به گوش تو که گردنبندی فلک افروزتر از عقد ثریا داری به کلیسا روی و مسجدیانت در پی چه خیالی مگر ای دختر ترسا...
-
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:47
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار...
-
بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:46
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد شراب ارغوانی چارهی رخسار زردم نیست بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا...
-
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:45
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب کز گرفتاری ایام مجالی کردیم تیر از غمزهی ساقی سپر از جام شراب با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم غم به روئینتنی جام می انداخت سپر غم مگو عربده با رستم زالی کردیم باری از تلخی ایام به شور و مستی شکوه از شاهد شیرین خط و...