در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

عمو زنجیر باف

عاقبت زنجیر ما را چون کلاف‌

بافت محکم این عمو زنجیرباف‌

بافت محکم این عمو زنجیرباف‌

بعد از آن افکند پشت کوه قاف‌

q

برّه‌ها! فکری برای خود کنید

چون شبان و گرگ کردند ائتلاف‌

اینک این ماییم‌; نعشی نیمه‌جان‌

کرکسان گرد سر ما در طواف‌

ما ضعیفان تا چه مُرداری کنیم‌

پهلوانان را که اینجا رفت ناف‌

آن یکی صد فخر دارد بر کلاه‌

گرچه بی شلوار شد روز مصاف‌

آن یکی دیگر به آواز بلند

حرف حق را گفت‌، امّا در لحاف‌

آن یکی دیگر به صد مردانگی‌

می‌کند تا صبح‌، عین و شین و قاف‌

آن دگر مانده است تا روشن شود

فرق آب مطلق و آب مضاف‌

کارگاه آسمان تعطیل باد

تا که برگردد جناب از اعتکاف‌

 

الغرض مثل برنج تازه‌دم‌

در چلوصاف کسان گشتیم صاف‌

جهد مردان عمل کاری نکرد

مرحبا بر همّت مردان لاف‌

مشهد، 15 دی 1382 

 

 

محمد کاظم کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد