-
کوچ بنفشه ها از محمد رضا شفیعی کدکنی
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:33
کوچ بنفشه ها از محمد رضا شفیعی کدکنی در روزهای آخر اسفند، کوچ بنفشه های مهاجر، زیباست. در نیمروز روشن اسفند، وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد، در اطلس شمیم بهاران، با خاک و ریشه - میهن سیّارشان - در جعبه های کوچک چوبی، در گوشه ی خیابان، می آورند: جوی هزار زمزمه در من، می جوشد: ای کاش... ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه...
-
ایا تو را پاسخی هست ؟
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:32
ایا تو را پاسخی هست ؟ ابر است و باران و باران پایان خواب زمستانی باغ آغاز بیداری جویباران سالی چه دشوار سالی بر تو گذشت و توخاموش از هیچ آواز و از هیچ شوری بر خود نلرزیدی و شور و شعری در چنگ فریاد تو پنجه نفکند آن لحظه هایی که چون موج می بردت از خویش بی خویش در کوچه های نگارین تاریخ وقتی که بر چوبه ی دار مردی به لبخند...
-
از بودن و سرودن
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:31
از بودن و سرودن صبح آمده ست برخیز بانگ خروس گوید وینخواب و خستگی را در شط شب رها کن مستان نیم شب را رندان تشنه لب را بار دگر به فریاد در کوچه ها صدا کن خواب دریچه ها را با نعره ی سنگ بشکن بار دگر به شادی دروازه های شب را رو بر سپیده وا کن بانگ خروس گوید فریاد شوق بفکن زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن و آواز عاشقان...
-
به یک تصویر
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 10:30
به یک تصویر دیدمت میان رشته های آهنین دست بسته در میان شحنه ها در نگاه خویشتن شطی از نجابت و پیام داشتی آه وقتی از بلند اضطراب تیشه را به ریشه می زدی قلب تو چگونه می تپید ؟ ای صفیر آن سپیده ی تو خوش ترین سرود قرن شعر راستین روزگار وقتی از بلند اضطراب مرگ ناگزیر را نشانه می شدی وز صفیر آن سپیده دم جاودانه می شدی شاعران...
-
ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب ها
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:45
ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب ها یکی دستم بگیرد ، مست مست مستم این شب ها غزل می خوانم و سجاده ام پر می کشد با من نمی خوابند یک شب عرشیان از دستم این شب ها خدا را شکر سوزی هست ، آهی هست ، اشکی هست همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شب ها به جای خون به رگ هایم کبوتر می پرد تا صبح تشهد نامه می بندد به بال دستم...
-
می دونم یه شب می آی خاکو چراغون می کنی
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:43
چراغونی می دونم یه شب می آی خاکو چراغون می کنی شیشه ی عمر شبو می شکنی داغون می کنی شنیدم وقتی بیای از آسمون گل می ریزه کوچه باغا رو پر از بیدای مجنون می کنی شنیدم وقتی بیای غصه هامون تموم می شه قحطی گریه می آد ، خنده رو ارزون می کنی آسمون به احترامت پا می شه به اون نشون که تو سفره ی زمین خورشیدو مهمون می کنی دلامون...
-
بروِِیم که وقت نِِیست
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:42
ِِیک دو ... بروِِیم که وقت نِِیست تو اِِی نِِی عزِِیز کرشمه را بعد از چهار گرِِیه ِِی دِِیگر سر کن با زخمه هاِِی عشِِیران و با نواِِی نهفت از نِِیشابور تا نِِی رِِیز امشب تمام راز و نِِیازم تمام جامه درانم تمام نفِِیر نوروزم سوز و گداز لِِیلِِی و مجنونم تمام هماِِیونم به بوِِی جوِِی مولِِیان که رسِِیدِِی دوباره در...
-
راستی دنیا چه غریبه
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:40
راستی دنیا چه غریبه کار آدماش فریبه واسه کشتن مسیحا هر درختی یه صلیبه دلمون خیلی گرفته س دردمون خیلی بزرگه گرگا تو لباس میشن هر سگ گله یه گرگه زین و اسبمونو بردن نذارین راهو بدزدن توی این شبای وحشت نکنه ماهو بدزدن ! بعضی یا چه پر ستاره بعضی یا چه بی فروغن بعضی آدما فرشته بعضی آدما دروغن زندگی یه انتخابه می شه خوب بود...
-
این روزها
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:39
این روزها اسفندیار تبلیغ لنز می کند و دهقان توس به برگه های جریمه نگاه می کند و محمود غزنوی با بنزی سیاه می گذرد از چراغ قرمز اگر دماوندی که قصه از آنجا آغاز شد همین دماوند است پس رستم کجاست ؟ گرد آفرید کو ؟ من که در این خیابان ها جز سودابه هیچ نمی بینم ـ آقا لطفا فندک تان ... می خواهم پر سیمرغ را آتش بزنم علیرضا قزوه
-
مرگ در جانم تلاطم می کند این روزها
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:38
این روزها علیرضا قزوه 7 مرداد 1387 مرگ در جانم تلاطم می کند این روزها زندگی دارد مرا گم می کند این روزها عشق می آید خبر می گیرد از اندوه من درد می آید تبسّم می کند این روزها گاه تنهایی می آید می نشیند پای حوض سنگ هم با من تکلّم می کند این روزها مرگ از جسمم نمی پرسد که حتّی کیستی مرگ بر روحم ترحّم می کند این روزها روح...
-
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:37
در رثای شهید مرتضی آوینی ------------------------------- ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد! بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟ میگفت برو، عشق چنین گفت که بشتاب میگفت بمان، عقل چنین گفت که برگرد دیروز یکی بودیم با هم، ولی امروز تو نورتر از نوری و من گرد تر از گرد یک روز اگر از من و عشق تو بپرسند پیغمبرتان کیست، بگو...
-
در این هزاره ی سوم از این هزار یکی کم
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:37
این غزل به حسین منزوی تقدیم شده است. ------------------------------------------------- در این هزاره ی سوم از این هزار یکی کم قطار راه می افتد ، از این قطار یکی کم پیمبران همه شاعر ، پیمبران همه عاشق ز شاعران اولوالعزم روزگار یکی کم هزار و سیصد و بیست و چهار روز و یکی شب هزار و سیصد و هشتاد و سه بهار ...یکی کم تو کم...
-
دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:35
شب قدر است ------------------- دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان شب قدر است٬ لبخندی بزن ٬ مولای درویشان! اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو نمی گریند دل ریشان ٬ نمی چرخند درویشان هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند فراوان اند بدخواهان و بسیارند بدکیشان رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری نه با...
-
گاومیشان فرق گاو و خر نمی دانند چیست
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:31
بیگانگان با درد و داغ -------------------------- گاومیشان فرق گاو و خر نمی دانند چیست غیر خواب و خور ٬ بجز بستر نمی دانند چیست داد از این گاوان که خود را هم ز خاطر برده اند آه از این خرها که حتی خر نمی دانند چیست نیستند اینان به غیر از لوطی و عنتر ٬ ولی فرق بین لوطی و عنتر نمی دانند چیست کرم ابریشم ؟ نه ٬ اینها کرم...
-
حیف انسانم ومی دانم تا همیشه تنها هستم
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 17:54
حیف انسانم ومی دانم تا همیشه تنها هستم تیکه بر جنگل پشت سر روبروی دریا هستم آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم حال دریا آرام و آبی است حال جنگل سبز سبز است من که رنگم را باران شسته است در چه حالی آیا هستم ؟ قوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز حیف انسانم و می دانم تا همیشه تنها هستم وقت دل کندن از دیروز است یا...
-
کمال دار برای من کمال پرست
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 17:53
کمال دار برای من کمال پرست در این زمانه بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را؟ برای این همه ناباور خیال پرست به شب نشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علفهای باغ کال پرست رسیده ام به کمالی که جز انالحق نیست...
-
آرامشی دوباره مرا رنج می دهد
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 17:53
آرامشی دوباره مرا رنج می دهد امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر تا هر کجا که می بردت بال و پر ببر تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده ای این بارم از زمین و زمان دورتر ببر اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر آرامشی دوباره مرا رنج می دهد مگذار در غذابم و سوی خطر ببر دارد دهان زخم دلم بسته میشود بازش...
-
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 17:52
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟ همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم به...
-
آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 17:51
آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند می پرسد از من کسیتی؟ می گویمش اما نمی داند این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند! می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند می کاودم می گویمش: چیزی از این ویران نخواهی یافت کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند می...
-
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامده ماه
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 17:51
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب! شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب؟ پشت ستون سایه ها روی درخت شب - می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب می دانم آری نیستی اما نمی دانم - بیهوده می گردم بدنبالت، چرا امشب؟ هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما - نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب ها... سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!...
-
خون هر آن غزل که نگفتم به پای تست
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 17:50
خون هر آن غزل که نگفتم به پای تست اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غزل شبیه غزلهای من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی ترا کنار خود...
-
خسته
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 17:49
خسته از زندگی از این همه تکرار خسته ام از های و هوی کوچه و بازار خسته ام دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام بیزارم از خموشی تقویم روی میز وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که بی شکیبم...
-
چشمههای خروشان تو را میشناسند
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 12:58
فارس: مرحوم قیصر امینپور از شعرای بزرگ عصر انقلاب، به مناسبت شهادت حضرت رضا (ع)، هشتمین امام شیعیان جهان، غزلی سروده است. چشمههای خروشان تو را میشناسند موجهای پریشان تو را میشناسند پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی ریگهای بیابان تو را میشناسند نام تو رخصت رویش است و طراوت زین سبب برگ و باران تو را میشناسند از نشابور...
-
قصه ساحل
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 13:03
قصه ساحل نقش اندامش میان آب رنگ خواب آشنایی در نگاهم ریخت . ساق پایش همچو ماهی ، نرم زیر دستم آمد و بگریخت . آن قدر در گوش او خواندم تا تهی شد خاطرم از شعر شورانگیز ، شوری بازوی او ماند و لبان من گرمی مرداد ماند و سردی پرهیز . چون دو روح تشنه ، گرم عشق با غم هستی در افتادیم . شام ، از ره می رسید و ما ماسه های خیس را...
-
سایه ها
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 13:02
سایه ها دامن کشید و رفت همچو خورشید از افق تنها به باغ ماند از آن سایه های شب در دیدگان خیره ی من تیرگی فزود تا چیره شد به جان من افسانه های تب این سایه های درهم و مبهم به چشم من اشباح عشق های گذشته است درملال شب چیرگی دهد به سر انگشتهای غم تا بردرند دفتر افسانه ی خیال آن سایه ی بنفشه ی رسته بطرف جوی موی سیه دلبر دور...
-
بازگشت
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 13:01
بازگشت تو ای گمکرده راه زندگانی نداده فرق ، پیری از جوانی ! تو پنداری جهان غیر از این نیست ؟ زمین و آسمان غیر از این نیست ؟ چنان کرمی که در سیبی نهانست زمین و آسمان او همانست گمان داری جهان است و خدا نیست ؟ در این کشتی اثر از خدا نیست ؟ رهت روشن ولی چشم تو تاریک تو در بیراهه ، اما راه ، نزدیک من و تو قطره ی دریای...
-
ترانه ها
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 13:01
ترانه ها سر گیسو به مستی تاب دادی به جانم ، مستی بس خواب دادی فشاندی گیسوان بر اشک چشمم به چشمم اشک ماتم حلفه بسته دلم در حلقه ی غم ها نشسته لبم بی نغمه مانده ، سینه پر درد زبانم بسته و ، سازم شکسته پیام عشق را آغاز کردی نیازم را چو دیدی ، ناز کردی تو بودی ، طوطی خوشبختی من ولی ، زود از برم ، پرواز کردی نفس تنگست و ،...
-
های و هود باد !
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 12:59
های و هود باد ! آهوان را هر نفس از تیرها فریادهاست لیک صحرا ، پر ز بانگ خنده ی صیادهاست گلبه غارت رفت و ، چشم باغبان، در خون نشست بسکه از جور خزان، بر باغ ها بیدادهاست غنچه ها بر باد رفت و ، نغمه ها خاموش شد هر پر بلبل که بینی ، نقشی از آن یادهاست باغبان از داغ گل در خاک شد ، اما هنوز های های زاری اش ، در هوی هوی...
-
سفر کرده
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 12:58
سفر کرده ای سفر کرده ، بیا ! بی تو گلبوته ی عمرم پژمرد بی تو جانم فرسود تک چراغ شب بختم افسرد. ای سفر کرده ، سفر کرده ، سفر کرده ی من ! دل من رفته ز دست چشم من مانده به راه منم و موی سپید منم و روز سیاه هر شب مهتابی ماه ، در دیده ی من فانوسیست که سر راه تو می آید باز به امید اینکه بیایی شاید زین ره دور و دراز .... هر...
-
فراموش کن
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 12:55
فراموش کن کجایی تو ، ای گرمی جان من ؟! که شد زندگی بی تو زندان من کجایی تو ای تک چراغ شبم ؟ که دور از تو جان میرسد بر لبم . لبم ،بوسه جوی لبِ نوش تُست در آغوش من بوی آغوش تُست به هر جا گلی دیده ،بو کردم ز گلها تو را جستجو کرده ام شب آمد، سیاهی جهان را گرفت غم تو ،گریبانِ جان را گرفت بیا ای درخشنده مهتاب من که عشق تو...