در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

های و هود باد !

های و هود باد !

 

آهوان را هر نفس از تیرها فریادهاست

لیک صحرا ، پر ز بانگ خنده ی صیادهاست

 

گلبه غارت رفت و ، چشم باغبان، در خون نشست

بسکه از جور خزان، بر باغ ها بیدادهاست

 

غنچه ها بر باد رفت و ، نغمه ها خاموش شد

هر پر بلبل که بینی ، نقشی از آن یادهاست

 

باغبان از داغ گل در خاک شد ، اما هنوز های های زاری اش ،

در هوی هوی بادهاست

 

ساز من خاموش و ، چشمم پرده پرده غرق در اشک

لب فرو بستم ، ولی در سینه ام فریادهاست

  

 

مهدی سهیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد