در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

سایه ها

سایه ها

 

 

دامن کشید و رفت همچو خورشید از افق

تنها به باغ ماند از آن سایه های شب

در دیدگان خیره ی من تیرگی فزود

تا چیره شد به جان من افسانه های تب

 

این سایه های درهم و مبهم به چشم من

اشباح عشق های گذشته است درملال

شب چیرگی دهد به سر انگشتهای غم

تا بردرند دفتر افسانه ی خیال

 

آن سایه ی بنفشه ی رسته بطرف جوی

موی سیه دلبر دور جوانی است

وآن سایه های نرگس فتان نیم باز

چشمان مست شب کامرانی است

 

آن سایه ی بلند ز سرو سهی به باغ

یادی ز قد و قامت معشوق رفته است

وین سایه های مظلم مخفی به گوشه ها

افسانه ی زمان ز خاطر نهفته است

 

امشب به یادبود زمانهای گمشده

رهبرد من به باغ در آغوش سایه هاست

در جست و جوی جان تو همراه یادها

افسانه ی خموش تو در گوش سایه هاست 

 

 

مهدی سهیلی 

 

دوستان گفتند که این شعر را هشترودی سروده است

نظرات 2 + ارسال نظر
sayeh دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ق.ظ

این شعر از پروفسور هشترودی است و در برنامه بزم شاعران رادیو سالها پیش به مجری گری مهدی سهیلی در حضور خود پروفسور هشترودی توسط فیروزه امیر معز دکلمه می شود و الان که این ار می نویسم دارم به همان بزم گوش می دهم. با تشکر

وحید شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام.از قضا بنده هم پای بزم شاعران نشستم و دارم گوش میدم.بله دوستمون درست میگه .ای شعر مال آقای هشترودی هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد