در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

بروِِیم که وقت نِِیست

ِِیک
دو ...
بروِِیم که وقت نِِیست
تو اِِی نِِی عزِِیز
کرشمه را بعد از چهار گرِِیه ِِی دِِیگر سر کن
با زخمه هاِِی عشِِیران و
با نواِِی نهفت
از نِِیشابور تا نِِی رِِیز
امشب تمام راز و نِِیازم
تمام جامه درانم
تمام نفِِیر نوروزم
سوز و گداز لِِیلِِی و مجنونم
تمام هماِِیونم
به بوِِی جوِِی مولِِیان که رسِِیدِِی
دوباره در نِِی داوودِِی ات بدم
ِِیک
دو...
تو ماهور دلگشاِِی خودم خواهِِی بود
به شرط آن که در آمدت کرشمه و آواز باشد
و موِِیه هاِِی غرِِیبت بلرزاند
شانه هاِِی مسِِیحا را

صداِِی زنگوله ِِی شتران مِِی آِِید
صداِِی گرِِیه ِِی پروانه ها و سوز خسروانِِی ها
که روح فزاست
صداِِی لِِیلِِی و مجنون مِِی آِِید
اگر گذارت به ماوراء النهر افتاد
تو را به شور دگر خواهم برد
به اوج
به سلمک
به مجلس افروزان
تو را به گرِِیه هاِِی دوبِِیتِِی
به رٍنگ شهرآشوب
تو را به سفره ِِی صفاِِی بزرگان خواهم برد
اگر گذارت به ماوراء النهر افتاد
من آنجاِِیم
ِِیک
دو ...
بِِیست و دو
و اِِین حکاِِیت عشاق است ! 

 

 

علیرضا قزوه