در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

دید وبازدید عید

دید وبازدید عید
سایه سنگ بر آیینه خورشید چرا ؟
خودمانیم ،بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره شدن
طعن و تردید به سر چشمه خورشید چرا؟
طنز تلخی است به خود تهمت هستی بستن
آنکه خندید چرا؟ آنکه نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولی به کفم خط خطا دید چرا؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد اینسور شب عید چرا؟
دستور زبان عشق

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ http://armageddon.blogsky.com

اشعارتون واقعا زیباست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد