در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

بوی بارون

بوی بارون
دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روزمرگ، شعرت، سوره یاسین نخواهد شد
فریب می دهند این فصل ها، تقویم ها، گل ها
از اسفند شما پیداست فروردین نخواهد شد
مگر در جستجوی ربنای دیگری باشی
وگرنه صد دعا زین دست یک نفرین نخواهد شد
مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سر سنگین نخواهد شد
به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد
علیرضا قزوه

افهم یا شیخ

تو پشیمان می‌شوی
و گریه خواهی کرد
روزی که دیر شده ست
به می‌ر... افهم هم نخواهم گفت
که دیر شده ست برایش...
افهم! یا شیخ افهم...

نه مصریان به خانه باز نمی‌گردند
که خانه تمامی آنان میدان التحریر است
بمبی به نام فیس بوک گذاشتند
خنثی شد
بمبی به نام تویتر
ترکید
بمبی به نام تو و می‌ر
بمبی به نام ۲۵ بهمن
ترکیدید
در سطل آشغال!
حالا دنبال بمب‌های دیگرند
اما دوستان محمد عبده
و جمال عبدالناصر
و خالد اسلامبولی
نیاز به فیس بوک ندارند
و مصر
بدون اینترنت هم اموراتش را می‌گذراند
و بی‌نیاز به شیخ فضول و میر ذلول
همچنان که غزه و لبنان
با آن شعار مبارک پسندتان تا حال
ایستاد
و حالشان را گرفت
و مصر
هیچ نیازی به شیخ فتنه گر ندارد
خلاف رای شما
مصر به انقلاب ایران افتخار کرد
آقای سید ابراهام السلطنه
آقای اسرائیل زاده
آقای مهملباف
صدای مرا دارید؟
و از شجاعت ایران تعریف کرد
حتی گفت امام خامنه‌ای
اما نگفت خرت به چند شیخ بیسوات
دیدی
خلاف رای شما
نصرالله تنها با یک سخنرانی
اشک سعد حریری را درآورد
و سارکوزی و شما را
سرجایش نشاند.
حالا در مصر
تن‌ها باید لانه خرس و زنبور اشغال شود
وگرنه دستگاه‌های جاسوسی
کارشان را می‌کنند
باید مواظب سفیر انگلستان باشند
در تمام جهان
مواظب بی‌بی سی
وگرنه سی سال عقب می‌افتند
اگرچه مصر فهیم
مصر بزرگ
تمام این چیز‌ها را می‌داند


«من تیغ رویارو زنم...»
شما هیچ غلطی نمی‌توانید کرد
نه با هزار نفر
نه با صد هزار نفر
نه حتی با یک میلیون نفر
که ما شصت میلیون نفریم
و از لجتان ساندیس‌های ایرانی می‌خریم و می‌خوریم
اما به پپسی کولا رای نخواهیم داد
و هیچ نیازی به مک دونالد و کی اف سی نداریم
و هیچ نیازی به بی‌بی سی و صدای امریکا
شما شب را در استودیوی بی‌بی سی بخوابید
و صبحانه‌تان را در استودیوی صدای امریکا بخورید
شما برای خنده ما خوبید
گیرم که برلوسکنی فاحشه‌هایش را فرستاد
محملباف دوستان بازیگر امریکایی‌اش را
نوری‌زاده خواهران اسرائیلی‌اش را
گیرم که به نفع شیخ کروبی
خانوم هیلاری لشکر کشید
گیرم که با دروغ
طفلان معصوم را به خیابان کشیدید
باز هم شما کمترید
نه مولای ما به شما باج خواهد داد
نه ما
حسین (ع) با یک جبهه جنگید
علی (ع) با دو جبهه
مولای ما با چهار جبهه می‌جنگد
اما باکی نیست
من دیده‌ام پسران رهبر را
یک لاقبا و ساده
در میان همین مردم
و دیده‌ام بچه‌های فتنه گران را
سوار اسب و یله در انگلستان و دوبی
و دیده‌ام کدام شیخ
از شهرام خان پول گرفت
و دختر کدام شیخ
مربی اسکی و اسب داشت
و در محله لیان شانپو رای می‌خریدند
من تمام این‌ها را دیده‌ام
و فرش کهنه و ساده خانه آقا گواه است
و شام‌های ساده آقا را دیده بودم
در کرمان
من دیده‌ام کدامتان راست می‌گویید...
**
امشب ولنتاین نازنازی هاست
بادا بادا مبارک بادا
آن روز هم عاشورا بود
و والانتیان شیخ و تو بود
شیخ و گوگوش
می‌ر و سروش
والانتین است
شیمون پرز و نوری‌زاده
خانوم هیلاری و فائزه
مریم قجر با آن یکی شیخ فتنه گر
والانتین است و همه دست بزنند

جنگ ساندیس و کوکاکولاست
لطفا دست بزنید
باشد شما با شمشیر‌ها و سلاح‌های عجیب غریب هالیوود بیایید
ما با همین نی ساندیس می‌آییم
و با همین بچه‌های بسیجی
و با موتورهای دو ترک و سه ترک ساخت وطن
و با همین پیرزنان و پیرمردانی که هر سپیده شما را نفرین می‌کنند

افهم یا شیخ مهدی دیروز
افهم یا شیخ مینی جوب‌ها و گوگوش‌ها
یا شیخ گوگوش و داریوش
تو پشیمان می‌شوی
و گریه خواهی کرد
روزی که دیر شده ست
به میر افهم هم نخواهم گفت
که دیر شده ست برایش...

بگو من هم ملک بودم

رسیدم تا اجل، امّا رسیدن شد فراموشم
دمیدم در نی  دنیا، دمیدن شد فراموشم

سرم با خندۀ گل گرم شد در فصل گل‌چینی
دلم چون سیب سرخ افتاد، چیدن شد فراموشم

ندای ارجعی گل کرد، برگشتم دمی تا خود
همین که پر در آوردم پریدن شد فراموشم

مرید غیرتم، از خود گذشتن رفت از یادم
شهید حیرتم در خون تپیدن شد فراموشم
 
صدای سرمۀ چشمت گلوی دیده‌ام را سوخت
که  از شرم تماشایت شنیدن شد فراموشم

چنان از آخرت گفتم که دنیا گشت عقبایم
چنان گرم تماشایم که  دیدن شد فراموشم

به تعقیب نمازی بی‌اذان درخود فرو رفتم
رکوعم، سجده‌ام  کج شد، خمیدن شد فراموشم

شب جان کندن آمد باز دل بستم به دل دادن
تب دل بردن آمد، دل بریدن شد فراموشم

دگر زیر سر من بالشی از گریه بگذارید
چهل سال است راحت آرمیدن شد فراموشم

اگر گفتند نامت چیست در غوغای من ربّک
بگو من هم ملک بودم، پریدن شد فراموشم

قصیده خون خدا

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌های و هو، در هی
تو را در بند بند ناله‌های بی صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیله القدر آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم

صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم کردی و باران یکریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم

تو را دیدم که می‌چرخید گردت خانه ی کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای کعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم

دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه ی زهرا(س)
تو را محکم ترین تفسیر راز «انما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی (ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شکستم در قصیده، در غزل،‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری(س) تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه ی شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

فقط برادران خالد

نه مومیایی  مبارک

نه زنده ی عمر سلیمان

حتی نه البرادعی مسلمان

که ممکن است فردا با امریکا به تفاهم برسد

فقط برادران خالد اسلامبولی

فقط عاشقان خمینی

فقط دست های خالی مردم

فقط کتاب خدا

 و وعده های الهی...

 

رابرت گییز برای خودش ور می زند

و کاخ سفید برای عمه جانش ملکه بریطانیای دسته دار  اطلاعیه صادر می کند

حتی سران فتنه ی ایران

برادران جبهه سبز بی بی سی

برای خودشان تحلیل می کنند

آقای اوباما

دیوانه شده است

- مبارک باشد

- مبارک برود

- الان برود دقیقا الان...

- االان یعنی دیشب بی بی سی

الان یعنی امشب لباس شخصی ها و شعبان های امریکایی

در سایه ی تانکها در خیابان

الان یعنی هواداران مبارک با شلوار جین اسرائیلی

سوار بر شتران و اسبان عرب

در خیابان های قاهره جنگ جمل راه انداخته اند

الان یعنی که کیش و مات

آقای پریزی دنت

سی سال دیر آمدی!

 

فقط برادران خالد باید باشند

کسی به الان تو فکر نمی کند

الان درست نیمه شب است

الان دقیقا دوازده شب امریکایی هاست

و دوازده شب بی بی سی

و دوازده شب فتنه گران ایرانی

که می خواهند جای مبارک را با اسد عوض کنند

که مانده اند چطور ساندیس را جاسازی کنند در جایی که بیشتر خیط نشوند!

که مانده اند چطور بیانیه بدهند فردا

فقط برادران خالد می دانند که من چه می گویم

**

حالا اخبار

از یک بدل به نام مبارک می گوید

تو از ابتدا بدل بودی

قبل از آن که شک کنند مرده ای

در ژوئن 2004 در آلمان

در هند مرده های فقیر را

با برق های فشار قوی می سوزانند و پودر می کنند

تو را نیز فقیران مصر  

در میدان التحریر پودر کردند

حالا جنازه بدلت  مانده در خیابان

و بدل کاران هالیوود

دارند نقشه می کشند

- او الان باید برود

الان یعنی دیشب

و مهره های سوخته در فتنه

دارند جانشین تو را انتخاب می کنند

حالا رسیده اند به البرادعی

و کلت های اسرائیلی و چاقوهای فرانسوی

با تانک های امریکایی و جاسوس های انگلیسی به خیابان ریخته اند

کسی خاکستر این بدل را جمع کند از خیابان و به نیل بریزد

کسی عرق پیشانی برلوسکنی را پاک کند با پیراهن خواب رقاصه ای

که نطق کند

کسی تسلیت بگوید به آن خولو مرکل

دستمال کاغذی ببرد برای شاه عربستان

یکی قهوه تلخ درست کند برای بن علی

یکی زیر بازوی اوباما را بگیرد که سرگیجه می رود

که نطق کرده همین الان

الان یعنی دیشب

دیشب یعنی سی سال پیش

**

 

الان برادران خالد 

رادیوهای بی بی سی را شکسته اند

شترها و شلوارهای جین را فراری داده اند

و دارند

سرود دسته جمعی پیروزی می خوانند.

الان ساعت دقیقا

صبح پیروزی ست

و روز وداع با دیکتاتورها...

 

Translated by Mohsen K. Rahjerdi 

For the Great Intifada of Egyptians

Not Mubarak mummy
Not Omar Suleiman alive
Even not Elbaradei the Muslim
Who may tomorrow compromise with USA
Just the brothers of Khalid Islambouli
Only the lovers of Khomeini
just people’s empty hands
just the book of God
And the Godly promises…
 
Robert Gates bull shits; alone
And the white house renders announcements for its scepter Auntie the Britain’s queen
Even the heads of intrigue in Iran
brothers of BBC’s green movement
analyze alone
Mr. Obama
‘s gone crazy
-Mubarak to be?
-Mubarak to go?
-goes at this very moment…
This very moment means last night for BBC
This very moment means tonight for civil mobs
under the shadow of tanks in the streets
This very moment means Mubarak backers on jeans made in Israel
Riding on Arab camels and horses
There is a Jamal war in Qahira streets
check mate
Mister Presi Dent
You’re 30 years late!
 
Only brothers to Khalid Islambouli
None thinks about you tonight
Now it’s midnight
Exactly 12 mid night for Americans
12 midnight for BBC
12 mid night for Iranian intriguers
Who they want to replace Mubarak with Assad
Wondering how to render an announcement tomorrow
Only brothers of Khalid Islambouli know what I mean
**
Now the News
Tell of a stunt-puppet called Mubarak
A stunt-puppet you were from the beginning
Before anyone doubts if you are alive
In June of 2004
In India poor dead people
Are turned into powder by electrocution
Poor people of Egypt also
Turned you to powder in Al Tahrir square
now your puppet carcass is left in the street
 Hollywood stunts now
Are planning
-He must go now…
Now means last night
And the burned pawns of intrigue
Are choosing your successor

And now have found Elbaradei
And Israeli Colts and French Knives
With American Tanks and British spies in the streets
Someone should gather the ashes of this puppet and pour it in the Nile
Someone should clean Berlusconi’s forehead off sweat using a dancer’s sleep gown
He should give a speech
Someone should send condolences to Merkhel or
give a paper tissue to king of Arabia
Someone should make a bitter coffee for Bin Ali
Someone should help Obama; he is dizzy
He just gave a speech right at this very moment
This very moment means last night
Last night means 30 years go
**
Now brothers of Khalid
Have crashed BBC radios
Have perished camels and Israeli jeans
And are
Singing together the song of victory
This very moment is exactly the hour
Of the dawn of victory
And is the day of farewell to dictators…

محرم آمده از شهر غم علم در دست

نذر قمر بنی‌هاشم


محرم آمده از شهر غم علم در دست

برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دست


محرم آمد و خمخانه‌ ی ازل وا شد

وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست


حسین آمده با ذوالفقار گریانش

که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست


حسین آمده تا شرح شقشقیه کند

حسین آمده با خطبه‌ی پدر در دست


"چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند :

به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست"


چو ذوالفقار علی چرخ می‌زند، بی ‌تاب

چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست ؟


ز خیمه‌ گاه می ‌آید چو گردباد عطش

حسین را بنگر پاره‌ی جگر در دست !


چه روز بود که دیدیم ما به کرب ‌وبلا !

چه حال بود به ما داد روز محشر دست !


بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد

به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دست


نشسته‌ام به تماشای زیر و رو شدنم

به لحظه‌ای که برد شمر، سوی خنجر، دست


به خویش می‌نگرم با دو چشم خون‌آلود

نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست


به رود علقمه بنگر که می‌زند بر سر

به دستگیری مان موج شد سراسر دست !


نمی‌توانم بر روی عشق، بندم چشم

نمی‌توانم بردارم از برادر، دست




تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش

ز هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دست


به پای دست تو سر می‌دهند، سرداران

به احترام تو با چشم شد برابر، دست !


به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین !

چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست


تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت

نمی‌رسید وگرنه به آن صنوبر، دست


قنوت پر زدن دست‌های مشتاق است

به احترام ابوالفضل می‌کشد، پر، دست !


مگر تو دست بگیری که دستگیر تویی

به آستان شفاعت نمی‌رسد هر دست !


اگر چه پیش قدت شد قصیده‌ام کوتاه

به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست


حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت

مگر به روز قیامت رود به منبر، دست !
 
*بیت داخل گیومه از دوست شاعرم ابوالفضل زرویی نصرآباد است که این قصیده استقبالی از قصیده ایشان با همین وزن و قافیه و ردیف است. 
 
علیرضا قزوه

اگر در کربلا غوغا نمی‌شد...

اگر در کربلا غوغا نمی‌شد...
علی‌رضا قزوه
28 دی 1386

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

نخستین اتفاق تلخ‌تر از تلخ در تاریخ
که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود

فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود
کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود

دلش می‌خواست می‌شد آب شد از شرم، اما حیف
دلش می‌خواست صد جان داشت اما باز هم کم بود

مدینه نه که دیگر کوفه حتی جای امنی نیست
تمام کربلا و کوفه غرق ابن‌ملجم بود

اگر در کربلا غوغا نمی‌شد کس نمی‌فهمید
چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود

قصیده ی حُر

سد کرده ای از کینه چرا راه مرا حر؟!

از جان من امروز چه می خواهی یا حر!

هر بار کسی آمد و پیکی ز بلا داشت

این بار چه آورده ای از معرکه، ها! حر!

در دست تو شمشیرنمی  بینم انگار

بی اسب و سلاح آمده ای جانب ما، حر!

سردار نباید که فرود آید از اسب

افتاده مگر کار تو امروز به ما، حر!

من  تشنه ترم از همه حتّی از خورشید

تو سرخ شده چهره ات از شرم چرا، حر!

دنبال که ای؟ ما همه آنیم که بودیم

شاداب نمی بینم امروز تو را، حر!

تو آب شدی، آب وجودش همه دریاست

جاری شدی و روی به ما کردی تا حر!

دیر آمده ای، امّا شیر آمدی ای مرد

دیر آمده ای ، زود بیا، زود بیا، حر!

دیر آمدی و شور جنون داری، این راه

این راه پر است ازعطش و زخم و بلا، حر!

وسواس مبادا که به جان تو بیفتد

بسم الله آن کوفه و این کرببلا، حر!

بسم الله بسم الله این جاده ی خون است

من غیرت بسم الله، من نقطه ی با، حر!

جز کرببلا مشعر شوریده دلان نیست

این جا عرفات است ، همین جاست منا حر!

از قلب یزیدیت برون آ و برآ زود

حرّ ابن شهیدا، همه حر باش، هلا حر!

حرّ ابن شهیدا، همه حر باش از این پس

حر باش، رها باش، رهاتر باش، یا حر

آیینه منم، راه منم، ماه منم، من

من خون خدا، خون خدا، خون خدا، حر!

خورشیدم و منظومه ی شمسیّ شهادت

ای سر زده در آینه ی شمس و ضحی ، حر!

از قبله چه می پرسی، راه حرم این جاست

من خود حرمم، قبله ام و  قبله نما، حر!

تو پنجره ای بودی سمت عطش باغ

تو آینه ای بودی ، دیدی همه را، حر!

تو نیستی از اهل ریا ، اهل فنایی

اینک تو و اینک کرم آل کسا ، حر!

من آمده ام نور بپاشم به شب تو

تقصیر مکن، آینه برگیر و بیا، حر! 

**

- مولا ! نظری!  گفت و دل سنگ  فرو ریخت

موج ادب و شرم شد و غرق  حیا، حر

تو اهل نجاتی و شهید ادب عشق

بو برده ای از معرفت آل عبا، حر!

انگار دعا کرده تو را مادر سادات

انگار خبر داری از اسرار دعا، حر!

تاریک دلان را شتر شب به عدم برد

از روشنی خویش چشاندیم تو را ، حر!

کورآمدگان جرعه ی رؤیت نچشیدند

نور آمده بودی تو و ما عین بقا، حر!

آن قوم ستم پیشه همه اهل چرایند

ای جانب ما آمده بی چون و چرا، حر!

یک لحظه ببین با تو تب عشق چها کرد

یکسان شده اجر تو و اجر شهدا ، حر!

این طوف نخست است، ببینید، ببینید!

این بار امام شهدا آمده با حر

از بس شده ای دوست، سرت آینه ی اوست

تا روز حساب است حساب تو جدا، حر!

آن روز که سر بر قدم عشق نهادی

هر آینه فریاد زدی : صل ّ علی حر

تا نور هوالله به جان و دلت افتاد

دیدم همه جا آینه ، دیدم همه جا حر

در تابش یک پلک تماشا  چه شهودی ست

دیروز کجا بودی و امروز کجا؟ حر!

فردا عطش و تشت و تنور است و خرابه

فردا علیِ اصغر و لا حول و لا... حر!

سروده شد در روز اول ماه محرّم سال ۱۴۳۲ برابر با ۱۶آذرماه ۱۳۸۹ خورشیدی

قصیده ی انگشتری سوّم خاتم

هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های

برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های

پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان

درهای حسینیه ی دل را بگشا، های

طبّال بزن طبل که با گریه درآیند

طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های

زنجیر زنان حرم نور بیایید                                                     

ای سلسله ها ، سلسله ها ، سلسله ها، های

ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید

ای قوم کفن پوش، کجایید ؟ کجا؟ های

شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب

خونخواه حسین اید، درآیید هلا، های

کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من

کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های

این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم

آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های

***

از کوفه خبر می رسد از غربت مسلم

از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های

عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه

فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های

بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار

عباس علی، حضرت شمع شهدا، های

آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می رفت

از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های

با یاد جوانمردی عباس و غم تو

خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های

خورشید نه این است که می چرخد هر روز

خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های

می چرخد و می چرخد و می چرخد، گریان

هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحی، های

خونین شده انگشتری سوّم خاتم

از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های

از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت

با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های

***

طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد

از خفتنِ فریاد در آن حنجره ها، های

بگذار که از اکبر داماد بگویم

با  خون سر آن کس که به کف بست حنا، های

تنها چه کند با غم شان زینب کبری

رأس شهدا وای، غریو اسرا ، های

بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)

از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های

امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است

این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های 

این مویه کنان در پی راهی به مدینه ست

آن موی کنان در پی جسم شهدا، های

این پیرهن پاره،  تن کیست ؟ خدایا

گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های

در آینه سر می کشد این سر، سر خونین

در باد ورق می خورد آن زلف رها، های

این حنجر داوودی سرهای بریده ست

ترتیل شگفتی ست ز سرهای جدا، های

بگذار هم از گریه چراغی بفروزم

بادا که فروزان بشود شام شما ،های...

***

من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه

کو آب که سیراب کند زخم مرا، های

آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی

عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های

هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر

او حیّ غزا می زد و من "حیّ علی" های

امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است

شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های

خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید

گل دادن قنداقه ندیدید الا، های

با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟

از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های

بر حنجره ی تشنه چرا  تیر سه شعبه؟

کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا ؟ های

این کودک معصوم چه می خواست ؟ چه می گفت؟

در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های

***

هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود

هر کار که کردید هدر بود و هبا، های

این قوم نبودند مگر نامه نبشتند

گفتند که ما منتظرانیم بیا! های

گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک

از مقدم تو می رسد این سر به  سما، های

گفتند به شکرانه ی دیدار شما شهر

آذین شده با  آینه و نور و صدا، های

آیینه تان پر شده از زنگ و دورویی

چشمان شما  پر شده از روی و ریا، های

مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار

در کوفه ندیدیم بجز حرمله ها، های

این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟

ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های

ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه ست

بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!

در جان شما مرده دلان زمزمه ای نیست

در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های

ای قوم تماشاگر افسونگر بی روح!

یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های

***

یک تن ز شما  دم نزد آن روز که می رفت

از کوفه سوی شام سر کشته ی ما، های

یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش

یعنی که ببینید، منم خون خدا، های

آن شام که از کوفه گذشتند اسیران

از هلهله، از هی هی و هی های شما، های

دیروز تنی بودم زیر سم اسبان

امروز سری هستم در طشت طلا، های

ما این همه با یاد شماییم و شما حیف

ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های

***

از کرببلا هروله کردیم سوی شام

از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های

خورشید فراز آمده از عرش به نیزه

جبریل فرود آمده از غار حرا، های

این هیات بی سر شدگان قافله ی کیست؟

شد نوبت تو، قافله سالار منا! های

من قافله سالارم و ما قافله ی تو

ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما ، های

ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم

ما آمده بودیم به پابوس فنا، های

***

یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟

آن روز در آن هروله ی هول و ولا ، های

منظومه ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟

از کوفه چه مانده ست بجز گریه به جا؟ های

خون نامه ی بی سرشدگان! کوفه نفهمید

سطری ز سفرنامه ی دلتنگ تو را، های

پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟

منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های

***

در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد

تا از عرفات تو رسیدم به منا ، های

با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم

حیران تو ای آینه ی غیب نما، های

در غربت این سینه برافروز چراغی

در خلوت این دیده جمالی بنما، های

آن شاعر شوریده که می گفت کجایید

اینجاست بیایید شهیدان بلا! های

من حنجره ام  نذر شهیدان خدایی ست

من حنجره ام وقف تمام شهدا، های

از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم

از خویش برون می زنی امشب به کجا؟ های

ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم

مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های

های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت

آبی برسانید به این تشنه هلا، های

یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی

تا پاسخ تان گویم یاران که چرا های ...

***

هفتاد و دو دف هر صبح می کوبد در من

هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا،  های

این جاده همان جاده ی خون است بپویید

این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های

ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان

ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های

حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد

در منقبت و مرثیت آل عبا، های...

در استقبال از ماه محرّم سروده شد روز چهارشنبه 24 ذی الحجه 1431 برابر با 10 آذرماه 1389

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا

                                     سال ۱۳۸۶

مست‌تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد

کاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد
راه بیت‌الله اگر از هند و ایران بگذرد

مهربانا یک دو جامی بیشتر از خود برآ
مست‌تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد

«خون نمی‌خوابد» چنین گفتند رندان پیش از این
کیست می‌خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟

نغمه‌اش در عین کثرت، جوش وحدت می‌زند
هر که از مجموع آن زلف پریشان بگذرد

پردة عشّاق حاشا بی‌ترنّم گل کند
شام دلتنگان مبادا در غم نان بگذرد

وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود
حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد

خون سهراب و سیاوش سنگفرش کوچه‌هاست
رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد

کاشکی این روزها بر ما نمی‌آمد فرود
حسرت این روزها بر ما فراوان بگذرد

کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد
کاش می‌شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد

حال و روز عاشقان امروز بارانی‌تر است
نازنینا اندکی بنشین که باران بگذرد

از شراب مشرق توحید خواهد مست شد
گر نسیم هند از خاک خراسان بگذرد

زیارت

ای نسیم پر از عطر هندوها، هیچ از روح معبد خبر داری؟

هیچ از آغاز و مبدأ نمی پرسی، هیچ از انجام و مقصد خبر داری؟

هیچ می پرسی آن سوی دریاها، مردمانی غریب اند، تنهایند

از غم بی شماران نمی پرسی؟ هیچ از درد بی حد خبر داری؟

ای نسیمی که در کوچه های هند، شاهد رام رامی و آرامی

از مدینه که می آمدی این سو از مقام محمّد خبر داری؟

بوی ذی القعده پیچیده بود آنجا اول ماه ذی قعده قم بودی

زائران حرم از چه می گفتند؟ لابد از دور مرقد خبر داری!

لابد از آسمان دیده ای آنجا نورباران فوج کبوترهاست

هیچ پرسیدی آنجا چه جایی بود؟ هیچ از آن رفت و آمد خبر داری؟

ای نسیمی که در کوچه ی دهلی بوی عود و حنا می دهد جانت

از نشابور آیا گذر کردی؟ از سناباد و مشهد خبر داری؟

شوق پابوس صحن تو را دارم،  بانگ نقاره پیچیده در جانم

پشت سر آن همه غم نمی دانم، پیش رو  این همه سد خبر داری؟

طوطی هند بودن نمی خواهم من کبوتر… نه، آهوی دلتنگم

تو دلت سوز دارد خبر دارم، من دلم درد دارد خبر داری!

                       مهرماه 1389- دهلی نو

نصیحت

امروز نصیحت نتوان کرد دو کس را

پیران هوی را و جوانان هوس را

گاوان شکم سیر به دنبال چرایند

از  سفره شان کم نکنی سیر و عدس را

از گاو بجز رایحه ی یونجه مپرسید

از خار مخواهید بجز جذبه ی خس را

دم می زند از علم و عمل لیک نداند

استاد شما فرق همین حرص و هرَس را

علامه ی دین ، مفتی دهر است ولی حیف

فرقی نشناسد لغت فُرس و فرَس را

خواب است و خیال است و دروغ است و شلو غ است

زنگوله ی تابوت هوس کرده جرس را

این وزوزشان از سر آن است که روزی

در خانه ی سیمرغ نشانند مگس را

پیرند ولی چشم به دنیا نگشودند

چون پسته لب  بسته مکیدند نفس را

                          مهرماه ۱۳۸۹

تلقین

تلقین

دنیا حکایت تلخی ست از درد و غصّه و ماتم

دنیا حکایت تلخی است افهم علی رضا افهم!

این مرگ نیست ، این هستی ست، افهم که وصله ی کفشی

دل بسته ای به این دنیا؟  دل داده ای به این عالم؟

تلقین مکن به خویش این را  کاین شکّر است و شیرینی ست

این شوکران شکر دارد امّا لبالب است از سم

دنیا به این نمی ارزد تا دشمن کسی باشیم

هم شکوه می کنیم از خویش، هم شکوه می کنیم از هم

از مکر نابرادرها هر سو که می روی چاه است

تنهاتریم از یوسف، تنهاتریم از رستم

مردی رهاتر از حلاج، مردی رهاتر از شبلی

آمد به خواب من امشب با ابر گیسویش درهم

فرمود لاابالی شو، آیینه شو، جلالی شو

فرمود از چه می ترسی؟ گفتم ز مرگ می ترسم

افهم که زنده باید شد، در عاشقی  و رسوایی

عاشق تریم از حوّا، رسواتریم از آدم

مهرماه 1389 

ساعت اشک

ساعت اشک

ترس دارم به زیادت بکشد کم شدن من

بار حسرت بدهد غنچه ی آدم شدن من

سر به معراج زدی پیش تو پیشانی عجزم

رکعتی بوی خدا داشت اگر خم شدن من

جسم من روح شد و کاش به هنگام جدایی

گم کند جسم مرا روح مجسّم شدن من

من و او من شده و او شده و ما شده باشیم

هم اگر او بشود بی هم و با هم شدن من

همره سست عناصر نتواند که ببیند

قصّه ی شیر خدا بودن و رستم شدن من

کثرت درد مرا برده  سوی چشمه ی کوثر

بی شک از زلف تو راهی ست به زمزم شدن من

باز ذی القعده و ذی الحجّه و احرام شهادت

ساعت اشک شد و ظهرمحرّم شدن من

                مهرماه 1389