در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

زیارت

ای نسیم پر از عطر هندوها، هیچ از روح معبد خبر داری؟

هیچ از آغاز و مبدأ نمی پرسی، هیچ از انجام و مقصد خبر داری؟

هیچ می پرسی آن سوی دریاها، مردمانی غریب اند، تنهایند

از غم بی شماران نمی پرسی؟ هیچ از درد بی حد خبر داری؟

ای نسیمی که در کوچه های هند، شاهد رام رامی و آرامی

از مدینه که می آمدی این سو از مقام محمّد خبر داری؟

بوی ذی القعده پیچیده بود آنجا اول ماه ذی قعده قم بودی

زائران حرم از چه می گفتند؟ لابد از دور مرقد خبر داری!

لابد از آسمان دیده ای آنجا نورباران فوج کبوترهاست

هیچ پرسیدی آنجا چه جایی بود؟ هیچ از آن رفت و آمد خبر داری؟

ای نسیمی که در کوچه ی دهلی بوی عود و حنا می دهد جانت

از نشابور آیا گذر کردی؟ از سناباد و مشهد خبر داری؟

شوق پابوس صحن تو را دارم،  بانگ نقاره پیچیده در جانم

پشت سر آن همه غم نمی دانم، پیش رو  این همه سد خبر داری؟

طوطی هند بودن نمی خواهم من کبوتر… نه، آهوی دلتنگم

تو دلت سوز دارد خبر دارم، من دلم درد دارد خبر داری!

                       مهرماه 1389- دهلی نو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد