در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

نصیحت

امروز نصیحت نتوان کرد دو کس را

پیران هوی را و جوانان هوس را

گاوان شکم سیر به دنبال چرایند

از  سفره شان کم نکنی سیر و عدس را

از گاو بجز رایحه ی یونجه مپرسید

از خار مخواهید بجز جذبه ی خس را

دم می زند از علم و عمل لیک نداند

استاد شما فرق همین حرص و هرَس را

علامه ی دین ، مفتی دهر است ولی حیف

فرقی نشناسد لغت فُرس و فرَس را

خواب است و خیال است و دروغ است و شلو غ است

زنگوله ی تابوت هوس کرده جرس را

این وزوزشان از سر آن است که روزی

در خانه ی سیمرغ نشانند مگس را

پیرند ولی چشم به دنیا نگشودند

چون پسته لب  بسته مکیدند نفس را

                          مهرماه ۱۳۸۹

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد