در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

محرم آمده از شهر غم علم در دست

نذر قمر بنی‌هاشم


محرم آمده از شهر غم علم در دست

برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دست


محرم آمد و خمخانه‌ ی ازل وا شد

وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست


حسین آمده با ذوالفقار گریانش

که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست


حسین آمده تا شرح شقشقیه کند

حسین آمده با خطبه‌ی پدر در دست


"چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند :

به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست"


چو ذوالفقار علی چرخ می‌زند، بی ‌تاب

چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست ؟


ز خیمه‌ گاه می ‌آید چو گردباد عطش

حسین را بنگر پاره‌ی جگر در دست !


چه روز بود که دیدیم ما به کرب ‌وبلا !

چه حال بود به ما داد روز محشر دست !


بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد

به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دست


نشسته‌ام به تماشای زیر و رو شدنم

به لحظه‌ای که برد شمر، سوی خنجر، دست


به خویش می‌نگرم با دو چشم خون‌آلود

نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست


به رود علقمه بنگر که می‌زند بر سر

به دستگیری مان موج شد سراسر دست !


نمی‌توانم بر روی عشق، بندم چشم

نمی‌توانم بردارم از برادر، دست




تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش

ز هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دست


به پای دست تو سر می‌دهند، سرداران

به احترام تو با چشم شد برابر، دست !


به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین !

چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست


تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت

نمی‌رسید وگرنه به آن صنوبر، دست


قنوت پر زدن دست‌های مشتاق است

به احترام ابوالفضل می‌کشد، پر، دست !


مگر تو دست بگیری که دستگیر تویی

به آستان شفاعت نمی‌رسد هر دست !


اگر چه پیش قدت شد قصیده‌ام کوتاه

به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست


حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت

مگر به روز قیامت رود به منبر، دست !
 
*بیت داخل گیومه از دوست شاعرم ابوالفضل زرویی نصرآباد است که این قصیده استقبالی از قصیده ایشان با همین وزن و قافیه و ردیف است. 
 
علیرضا قزوه
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد