در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

بچه های خط اول

به شیمیایی ها که بی صدا می میرند
بچه های خط اول

علیرضا قزوه
ماهیای سرخ عاشق ، توی حوضی از اسیدن
دلشون یه دریا درده ،کی می دونه چی کشیدن ؟!

می دونی چه دردی داره ،بی صدا ترانه خوندن ؟!
می دونی چه سوزی داره ،تو آتیش نفس کشیدن ؟!

هد هد صبا شدیم و هفت شهر عشقو گشتیم
ما نفس کم نیاوردیم ،معلومه کیا بریدن !

سینه آتیش خلیله ،اینجا عشقه که دلیله
ببین این دلای عاشق ،چه بهشتی آفریدن !

بچه های خط دوم ،سرشون به خاک ، اما
بچه های خط اول ، آسمونو سر کشیدن

فکر اون گلای سرخم که سرا رو خم نکردن
می میرن ولی نمی گن که گلوشونو بریدن

لاله ها کی گفته تنها ،همونایی ان که رفتن ؟
اینایی که پر شکسته ن ،مگه کمتر از شهیدن!

طنز سوم

طنز سوم
استاد بوالفضول الشعرا

بازیگر محبوب دل تو بودم
یادآور »رابرت دنیرو«بودم
خود خالق سبک و شیوه ای نو بودم
هرچند فقط«رهگذر 2» (1) بودم!
¤
مامانی گفت یک سوپر استارم!
بابایی گفت آکتری قهّارم!
کی چشم به سیمرغ بلورین دارم
امسال پی جایزه ی اسکارم!
¤
فانوس خیال بنده را نفت آمد
شد کوچه ی ذهن من پر از رفت-آمد!
این موکب استاد »فری فینچر«(!) ماست
ره باز کنید دوستان! »هفت« (2) آمد!
¤
دارد روی سن حال و هوایی ویژه
بازیگر ما، ناز و ادایی ویژه
این گونه و بینی و لب این گونه نبود
دست تو درست، جلوه های ویژه!

(1):اشاره به نقش های فرعی و گذری در فیلمنامه ها!
(2)فیلم معروف «دیوید فینچر» که نامش را از برنامه «فریدون جیرانی» اقتباس نموده است!

بوی بارون

بوی بارون
دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روزمرگ، شعرت، سوره یاسین نخواهد شد
فریب می دهند این فصل ها، تقویم ها، گل ها
از اسفند شما پیداست فروردین نخواهد شد
مگر در جستجوی ربنای دیگری باشی
وگرنه صد دعا زین دست یک نفرین نخواهد شد
مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سر سنگین نخواهد شد
به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد
علیرضا قزوه

گلدان

گلدان
گلی چیدم ز دنیای محبت
نهادم توی گلدان اتاقم
پس از چندی نگاه او عوض شد
برایش بود چون زندان اتاقم

سخن می گفت با خورشید و مهتاب
نمی شد لحظه ای از حرف خسته
سکوتش می دهد آزار من را
گلم تنهاتر از تنها نشسته

همیشه با نگاهی حسرت آلود
به خورشید امیدش چشم می دوخت
ز پشت شیشه تار اتاقم
میان شعله های خشم می سوخت

گلم! ای نرگس خوشبوی باغم!
چرا از من گرفتی چشم نازت!
مگر از من چه دیدی مهربانم؟
ببین تنها شدم با سوز و سازت!

دلم می خواست او با من بماند
برایش قصه های شب بخوابم
بخندد، مهربان باشد همیشه
کنارش تا ابد باقی بمانم

ولی شاید که او رنجیده باشد
از این گلدان پرنقش و نگارش
و شاید او بدش می آید از من
از آن شبهای بودن در کنارش

بگو رازت گل غمگین باغم
بگو آیا زمن رنجیده ای تو؟
شنیدم عاشق خورشید بودی
اگر باشد، گلم آسوده ای تو؟

برو پیش نگارت، مهربانم!
گلی از شاخه چیدن کار من نیست
چو گل می افتم از این کار بر خاک
شکست قلب تو بازار من نیست

رساندم نرگسم را من به خورشید
پس از نرگس دگر من گل نچیدم
برای خلوت باغ اتاقم
گلی از جنس مصنوعی خریدم!

سپیده عسگری «رایحه»