در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

مولا ویلا نداشت

گفتم: چیزی بخوان.
گفت: شرمنده‏ام.
یک سال است چیزی نگفته‏ام.
گفتم: برای عاطفه‏ای که در ما مرده است
رحم الله من یقرء الفاتحة مع الصلواة!

گفتم: چیزی بخوان.
گفت: رویم سیاه،
آخر می دانی که . . .
گفتم: می‎دانم خشکسالی است
اما در کیف‎های سامسونت هم
یک خروار مضمون ناب نهفته است.

امسال شعرها چنگی به دل نزد
رباعی‎ها مثل هم بود
بعضی خودشان را کشف کردند
بعضی خودشان را باور کردند
بعضی خودشان را گم کردند
بعضی در مصاحبه‎هایشان خودکشی کردند

شاعران پروازی
هتل بازی
آدمهای از خود راضی
دکه‎های سکه‎سازی!
اصلاً مردم حق دارند کاسه «انوری»*(1) را بر سرتان خرد کنند
کارمندان هنر فقط گزارش کار پر می‎کنند
وقتی تابوت عاطفه بر زمین مانده بود
جمعی به جیغ بنفش می‎اندیشیدند
و برای کشف زوزه صورتی
هفت مرتبه «الیوت»(2) و «اکتاویو پاز»(3) را ورق می‎زدند

چقدر وقت ما صرف آدامس‎های بادکنکی شد
بعضی شعرهایشان را
به مینا و سوزی تقدیم می‎کردند
احمق‎ترها برای گرفتن نوبل
به شبکه‎های بی‎بی‎سی و واشنگتن دخیل می‎بستند

امروز هم بینش هنرمندان
از سقف تالارها بالاتر نمی‎رود
بهار برای مردم آواز می‎خواند
خدا برای مردم نقاشی می‎کشد
نقاش‎ها فکر می‎کنند زندگی یعنی فتح قله «پیکاسو»(4)
خطاط‎ها برای خدا خط و نشان می‎کشند
قصه‎نویس‎های شنگول
در زمستان حبّه انگور می‎خورند
شاعران را میل جاودانه شدن کور کرده است
شاعران کم‎حوصله شده‎اند

می‎ترسم روزی به‎نام تمدن
به گردن بعضی زنگوله بیندازند!
می‎ترسم شلوارهای «جین»(5) و «چارلی» کار دستمان بدهد
و شکلات‎های انگلیسی دهانمان را ببندد
گاوهای چشم‎چران، آزادانه در خیابان می‎چرند
پسرخوانده‎های مایکل جکسون به دانشگاه می‎روند
انیشتین(6) بی‎خوابگاه می‎ماند،
دیوار مسافرخانه‎های ناصرخسرو(7)
فرمول نسبیت را از بر می‎کند
با این‎همه در دانشگاه ما
یک استاد پاپیون می‎زند
و فرانسه صحبت می‎کند
شعرهای سبک قصیده و عینک
برای اهل قبور شعر می‎خوانند

بوفالوهای آمریکا خلیج فارس را شخم می‎زنند
برادرم با پوتین‌های کهنه سربازی‎اش
بسیج می‎شود
مادرم آب و آیینه و قرآن می‎آورد
پدرم "فالله خیر حافظاً " می‎خواند
اما بعضی خاطرشان جمع است
که ناوگان آمریکا
به استخرهای سرپوشیده‌شان کاری ندارد.

کامبیزخان دوست دارد پسرش را «آلفرد» صدا کند
آلفرد فکر می‎کند
از دماغ فیل افتاده است
برای همین می‎خواهد به هندوستان پناهنده شود!
«گیتی» گیتار را ترجیح می‎دهد
سوزی بی‎آنکه خجالت بکشد
نامه بوی‎فرندهایش را برای مادرش می‎خواند
رادیو از ماووت(8) می‎گوید
مادرم آماده می‎شود به بهشت زهرا برود.

امروز پسر همسایه‎مان شهید شد
اما این باعث نمی‎شود که ساسان
دوستانش را به قهوه و اسب‎سواری دعوت نکند
و برای سگش بستنی نخرد

شاپورخان اما عاشق فیلم‎های سرخپوستی است
و این را از افتخاراتش می‎داند
که در آمریکا، همبرگر را درست تلفظ می‎کرده است
شاپورخان به مشتری‎هایش سیگار وینستون تعارف می‎کند
و مطمئن است که قیمت سکه و طلا
پایین نمی‎آید
او فکر می‎کند هنوز هم خرمشهر
دست عراقی‎هاست!
و چقدر خوشحال است که پسرش را معاف کرده‎اند

به خانه برمی‎گردم
تلویزیون دعای «نام‎ها و نشانه‎ها»(9) می‎خواند
بعضی اوقات خاموشی هم چیز بدی نیست

امسال به ساعت‎های «کاسیو»(10) اطمینان کردیم
و نماز صبحمان قضا شد!
امسال متولی‎های مسجد و امامزاده
با هم مسابقه گذاشتند
و همه از رساله امام یک جور سؤال دادند
تلویزیون‎های رنگی
سشوار
هدف بالا بردن معلومات است
کودکان شش‎ماهه هم می‎توانند شرکت کنند
بشتابید
تبلیغات فلان مسجد
رنو و پیکان پخش می‎کند
در عتیقه‎فروشی‎ها پیکان صفرکیلومتر می‎فروشند
در میدان انقلاب
اتحادیه خرید و فروش کوپن
حوصله مردم را سر آورده است
دلالان کامپیوتر و روغن‎چراغ
دلالان شیر مرغ و جان آدمی‎زاد
با ارز غیرآزاد، تجارت می‎کنند
شرکت‎های ثبت‎نشده
سیاست‎بازان لرد مستضعف
جیب‎برهای باجواز
جیب‎برهای بی‎جواز
غول‎های پوشیده در لباس مذهب
مقاطعه‎کاران خیابان زعفرانیه
شرکت صادرات زعفران
شرکت صادرات فرش . . .
خجالت هم چیز نایابی است
حتماً باید مسئله جنگ بماند برای بعد از جنگ
سیاست‎بازان باز سرگیجه گرفته‎اند
باند ارتشا
باند زنا
باند مهدی هاشمی(11) هزارپا
اصلاً گور پدر مال دنیا
ریاضت‎کش به ویلایی بسازد!

باری ما هرچه می‎کشیم
از دست مرغ و بنز و ویلاست
ما هرچه می‎کشیم از اینهاست
اصلاً با این طرح چطورید؟
جان‎دادن از ما
طرح اقتصادی از شما!

من فکر می‎کنم شاعری زخم‎زبان می‎خواهد
نه مبانی نه بیان می‎خواهد
شاعر یعنی موی‎دماغ سیاست‎بازان
شاعری که با خیال راحت می‎خوابد
اصلاً شاعر نیست

بیا به آفتابی نهج البلاغه برگردیم
چرا نهج البلاغه را جدی نمی‎گیریم؟
مولا ویلا نداشت
معاویه کاخ سبز داشت
پیامبر به شکمش سنگ می‎بست
البته به شما توهین نشود

بعضی برای جنگ شعار می‎دهند
و خودشان از جاده شمال به جبهه می‎روند

پیش از آنکه بر من حدّ تهمت جاری کنید
من بر خویشتن حد وجدان جاری کرده‎ام
من دو شاهد عادل دارم: قرآن و نهج البلاغه
من چاپلوس نیستم
تملق نمی‎گویم
اما قدر امام را می‎دانم
بیایید قدر مردم را بدانیم
بیایید مثل مولا با مردم همدردی کنیم
بیایید امام را اذیت نکنیم
بیایید امام را نصیحت نکنیم

اردوگاه‎های فلسطینی را نگاه کن
ابوالفضل با مشک تشنه برمی‎گردد
صدای گریه رقیه را می‎شنوی؟

«گورباچف»(12) و «ریگان»(13) هم کاندید صلح نوبل شده‎اند
قرآن «فهد»(14) زیباتر از قرآن «قابوس»(15) چاپ می‎شود
«عرفات»(16) شلوار اسرائیلی می‎پوشد

راستی یاد شهیدان بیت المقدس به خیر!
«جهان‎آرا»(17) که بود؟
«حاج همّت»(18) که بود؟
«حاج عباس»(19) از دنیا یک قرآن جیبی داشت
شهید خرازی(20)
شهید نوری(21)
سرداران بی‎دست
شهیدان گمنام
بی‎یادنامه
بی‎سنگ‎قبر
«عاصمی»(22) پودر شد
یوسف(23) نوشته بود:
"خدایا، یوسف هم شهید شد،
او را بیامرز! ".
اسماعیل(24) وصیت کرد روی قبرش بنویسند:
"پر کاهی تقدیم به آستان الهی. "
امسال هیچ شاعری با «حلق اسماعیل»(25) همصدا نشد.
راستی شماره قطعه شهدا چند بود؟!

این روزها مردم را با هوشیار و بیدار خواب می‎کنند!
خنده و چشم‎بندی
شوهای تالار وحدت
هنرمندان فخرفروش

خدا کند «روایت فتح»(26) را فراموش نکنیم

امسال در جلوی «امجدیه»(27) کوررنگی بیداد می‎کرد
امسال همه چیز را
یا آبی دیدیم یا قرمز
امسال هم انصاف‎های ما حسابی چُرت زد
امسال وجدان‎های ما آنفلوآنزا گرفت
امسال تاکسی‎ها به پاهای قطع‎شده
با دنده چهار احترام گذاشتند

چرا باید از زیر روسری‎های «ژرژت»(28)
رشته‎های جهنم شعله بکشد
مگر اینجا الجزایر است؟
امسال در خیابان ولی عصر(عج)
هیچ‎کس مثل خود «آقا» غریب نبود!

یک‎روز یک کراواتی سرمایه‎دار
با بنز قهوه‎ای‎اش از جلوی پایم ویراژ داد
و به عبای وصله‎دارم وصله‎های عوضی چسباند
دیشب جلوی مهمانم، تخم‎مرغ آب‎پز گذاشتم
دیشب مادرم با چایی و کشمش سر کرد
او قلبش برای انقلاب می‎تپد
اما وسعش نمی‏رسد یک نوار قلب بگیرد
و من می‏دانم که نوار قلب هم
همه منحنی‎های دردش را نشان نمی‎دهد

مادرم دفترچه خدمات درمانی ندارد
و همیشه ابوالفضل به دادش می‎رسد
او برای شهیدان اشک می‎ریزد
حلوا می‎پزد
و به ما یاد می‎دهد که چگونه شب‎های جمعه
با چهار قاشق حلوای نذری سیر شویم
او قبر شهیدان را با دست می‎شوید
وقتی باد، چادر وصله‎دارش را تکان می‎دهد
بوی فقر و غربت
تمام پرچم‎های سبز و سرخ را به بوسه می‎گیرد

او یک شب خواب خیمه‎های امام حسین(ع) را دید
خواب زینب را
خواب رقیه را
و فردایش مرا به آقا سپرد و روانه کرد
یک بار هم در خواب
آینده سبز برادرم را دید
و فردا وقتی خوابش را تعریف می‎کرد
«مارش حمله»(29) می‎زدند

او نمی‎داند «کادیلاک»(30) چه جانوری است
و داخل هواپیما چه شکلی است
اما خوب می‎داند
که شمشیر امام حسین(ع) از طلا نبوده است
و امام زمان در «جزیره خضرا» نیست
او قلبش برای انقلاب می‏تپد
و هرشب دعا می‏کند که پیروزی با امام باشد
و آقا بیاید . . . !

*زمستان 66- علی‎رضا قزوه

اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج!

*پاورقی:

*1-اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری معروف به انوری ابیوردی از جمله شاعران و دانشمندان ایرانی سده 6 قمری در دوران سلجوقیان است.

*2-تی.اِس.اِلیوت با نام کامل توماس استرنز الیوت ( سپتامبر 1888 - 4 ژانویه 1965) شاعر، نمایشنامه‌نویس، منتقد ادبی و ویراستار آمریکایی- بریتانیایی بود.

*3-اکتاویو پاز (31 مارس 1914 - 19 آوریل 1998) (Octavio Paz) شاعر، نویسنده، دیپلمات و منتقد مکزیکی است.

*4-پابلو روئیس پیکاسو (به اسپانیایی: Pablo Ruiz Picasso) نقاش، طراح صحنه، پیکرتراش اسپانیایی قرن 20 میلادی بود.

-?*-جین نوعی پارچه کتانی با بافت راه‎راه است. در ایران در لفظ عوام به «جین»، «لی» هم گفته می شود. جین مبدأ فرانسوی و هندی دارد و برای نخستین بار لباس ملوانان از این جنس تهیه شد.



*6-انیشتین، دانشمند ارائه‎دهنده فرضیه نسبیت.
*7- در این شعر به یکی از خیابان های قدیمی در جنوب شهر تهران (میدان توپخانه) به نام «ناصرخسرو» اشاره می شود که کانون اقتصاد قاچاق و تبه‎کاری‎های خاص بود. قدیمی‎ترین مسافرخانه های تهران که بیشتر مأمن مهاجران بی‎کار روستایی و شهرستانی بود در این خیابان قرار داشت. این وضعیت، خیابان ناصر خسرو را تا یک دهه پیش به نمادی از فقر و استضعاف ناشی از مهاجرت بی‎رویّه و مفاسد برخاسته از آن تبدیل کرده بود.

*8-«ماووت» یکی از روستاهای استان سلیمانیه عراق است که در مقطعی از سال های دفاع مقدس، شاهد چندین عملیات بود و خون شهدای بسیاری در آن ریخته شده است. ویژگی این منطقه کوهستانی، سرمای استخوان‎سوز آن بود که حتی منجر به شهادت زخمی‎ها و کم‎توانان می شد.

*9- «مسابقه نام‎ها و نشانه‎ها» نام برنامه‎ای تلویزیونی بود که در نیمه اول دهه 60، چندین سال به صورت متوالی هرشب‎جمعه از شبکه اول سیما پخش می شد و در فقر تلویزیونی آن سال‎ها (دو شبکه که هرکدام حدود 12 ساعت برنامه و خبر پخش می کردند) بسیار پرمخاطب بود.
*10-«کاسیو» یک شرکت ساخت قطعه‌های رایانه‌ای است که سال 1946 بنیان‌گذاری شد و بخش اصلی آن در توکیو است. آوازه این شرکت بیشتر در زمینه ساخت ماشین‌حساب‌ها، وسایل صوتی، رایانه‌های دستی، دوربین‌ها و ابزارهای موسیقی و ساعت مچی است. محصولات این شرکت در دهه 60، از لوکس ترین اجناس موجود در بازار به شمار می رفت .

*11-« سید مهدی هاشمی برادر سید هادی هاشمی بود. سید هادی هاشمی به واسطه ازدواج با دختر شیخ حسین‎علی منتظری، از نزدیکان ایشان به شمار می رفت و در سال هایی که پدر همسرش به عنوان «قائم‎مقام رهبری جمهوری اسلامی» منصوب شد، ریاست دفتر وی را به‎عهده داشت. سید مهدی هاشمی به واسطه این قرابت با قائم‌مقام رهبری و نفوذی که از همین طریق در بیت او و بخشی از نیروهای مسلح داشت، در تعامل و هماهنگی کامل با برادرش، باند مخوفی را درون برخی نهادهای نظام اسلامی تشکیل داده بود که جنایات و جرم های بسیاری را ضد مصالح جمهوری اسلامی و رقبای سیاسی خود به انجام می رساند. این باند ریشه‎دار و خطرناک، سرانجام در اواخر سال 1365 شناسایی شد و با عملیاتی بلندمدت و پیچیده، سرکرده و اعضای آن دستگیر شدند. سید مهدی هاشمی به جرم قتل نفس و جنایت علیه جمهوری اسلامی محاکمه و به اعدام محکوم و علی‎رغم پشتیبانی های بی‎قید و شرط و غیرمعقول شیخ حسین‏علی منتظری، به دار مجازات آویخته شد.

*12-«میخائیل سرگئه‌ویچ گورباچُف» ( متولد 2 مارس 1931) از 1985 تا 1991 آخرین صدر هیئت رییسه اتحاد جماهیر شوروی (ابرقدرت شرق) بود. وی در سال های دفاع مقدس از حامیان جدی صدام و حزب بعث در جنگ با ایران به شمار می رفت.

*13-رونالد ریگان (2004-1911) رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا در دهه 80 میلادی بود. رونالد ریگان در بخش عمده ای از سال های دفاع مقدس، ریاست جمهوری آمریکا را به‎عهده داشت و عملا صف‎آرایی غرب در برابر ایران انقلابی را هدایت می کرد.

*14-ملک فهد بن عبدالعزیز پنجمین پادشاه عربستان سعودی و هشتمین فرزند «عبدالعزیز آل سعود» بنیانگذار رژیم حاکم بر عربستان بود. وی در سال های دفاع مقدس از افراطی ترین پشتیبانان مادی و معنوی رژیم بعث عراق بود و حتی پس از پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، یک قبضه مسلسل کلاشنیکوف ساخته‎شده از طلای ناب را به عنوان هدیه پیروزی به صدام هدیه کرد. بزرگ ترین جنایت این پادشاه سعودی، کشتار 400 حاجی ایرانی در جریان راه‎پیمایی «برائت از مشرکین» در حج تمتع به سال 1366 شمسی بود. عملکرد ملک فهد در برابر ایران و جریان مقاومت اسلامی در منطقه، وی را به نماد شاخص «ارتجاع عرب» تبدیل ساخت. وی در دهم مرداد 1384 درست مصادف با دوازدهمین سالگرد کشتار حجاج بیت الله الحرام، در سن 82 سالگی مرد.

*15- سلطان «قابوس بن سعید» پادشاه کشور عمان در حاشیه خلیج فارس است. رویه غلط او در سال های دفاع مقدس در پشتیبانی از صدام و همراهی با جریانات ضدانقلاب اسلامی، او را به عضوی موثر میان مرتجعین عرب تبدیل نمود. سلطان قابوس در سال های بعد از جنگ، اصلاحات عمده ای را در سیاست خود مقابل ایران اسلامی پدید آورد.

*16-یاسر عرفات (زاده: 4 اوت 1929 قاهره، مصر - مرگ: 11 نوامبر 2004 در بیمارستان نظامی پرسی، حومه پاریس) با نام کامل محمد عبدالرحمن عبدالرئوف القدورة الحسینی و کنیه أبوعمّار، رییس سازمان آزادی‎بخش فلسطین بود. وی در دومین روز پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان اولین میهمان خارجی نظام انقلابی به ایران آمد و مورد استقبال باشکوه مردم و مسئولان انقلاب قرار گرفت. یاسر عرفات از حامیان و دوستان انقلاب اسلامی و جزو محبوب‎ترین شخصیت های مبارز ایرانیان به شمار می رفت اما با آغاز جنگ ایران و عراق، پس از مدتی میانجی‎گری بی‎نتیجه میان طرفین، عملا در کنار صدام قرار گرفت و خشم مردم انقلابی ایران را برانگیخت. وی نمونه چنین تشخیص سیاسی غلطی را در جریان حمله عراق به کویت نیز نشان داد و بدون قید و شرط از صدام دفاع کرد که به قیمت آبرویش تمام شد. یاسر عرفات با آغاز انتفاضه خودجوش مردم فلسطین، برای خروج از بن‎بستی که به واسطه جهت‎گیری‎های غلط سیاسی دچار آن شده بود، دست دوستی به سوی دشمن قسم‎خورده خود و ملتش یعنی رژیم اشغالگر قدس دراز کرد و سرمایه سالیان سال مبارزه خود را به باد داد.

*17- «محمدعلی جهان‎آرا» بنیانگذار و فرمانده سپاه خرمشهر بود. وی رهبری مقاومت تاریخی چهل روزه خرمشهر در برابر سپاهیان بعثی عراق را به‎عهده داشت و به واسطه دفاع غریبانه خود و نیروهایش از این شهر که با کارشکنی‎های عمدی رییس جمهور وقت بنی‎صدر همراه بود، در میان مردم انقلابی به عنوان نماد مظلومیت و مقاومت خرمشهر شناخته می شود. جهان‎آرا سرانجام، پیش از آنکه آزادی زادگاه خود را شاهد باشد، در هفتم مهر ماه سال 1360 به شهادت رسید.

*18-محمّدابراهیم همّت، معروف به حاج همّت، دومین فرمانده لشکر 27 محمّد رسول الله(ص) بود که در زمستان 1362 طی عملیات خیبر به شهادت رسید. سلوک مادی و معنوی این فرمانده شهید، او را به یکی از محبوب ترین شخصیت های دفاع مقدس مبدل ساخته است.
19- حاج عباس کریمی قهرودی، سومین فرمانده لشکر 27 محمّد رسول الله(ص) بود که پس از شهادت حاج همّت، عهده‎دار این مسئولیت شد و پس از یک سال در عملیات بدر به شهادت رسید.

*20- حاج حسین خرازی، بنیانگذار و فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) بود. لشکر تحت امر او متشکل از نیروهای سپاه و بسیج استان اصفهان بود و اصلی ترین یگان رزمی این استان در سال های دفاع مقدس به شمار می رفت. سیره اخلاقی و نظامی شهید خرازی، او را میان نظامیان عراقی نیز زبانزد ساخته بود. وی سرانجام در سال 1365 به شهادت رسید.

*21- علی‎رضا نوری، جانشین فرماندهی لشکر 27 محمّد رسول الله(ص) بود که نهم بهمن ماه سال 1365 در جریان عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. وی از پیشکسوتان یگان های رزمی سپاه در تهران به حساب می آمد که مجاهدات خود را با تشکیل سپاه در شرکت راه‎آهن آغاز نمود.

*22-شهید علی‎رضا عاصمی، فرمانده تخریب قرارگاه های خاتم کربلا و نجف بود. وی از اساتید مسلّم تخریب و انفجارات سپاه به شمار می رفت و سرانجام به تاریخ 13/10/1365 در حالی که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب تیپ ویژه پاسداران بود، در حال خنثی‎سازی موشک‎های عمل‎نکرده عراقی در باختران، بر اثر انفجار موشک به شهادت رسید و بر اثر شدت انفجار کمترین اثری از پیکر پاکش به‏جا نماند. علی‏رضا قزوه در مورد ارتباطش با شهید عاصمی گفته است: »همان موقعی که شهید عاصمی شهید شد ما در قرارگاه کربلا بودیم بعدش رفتیم در اردوگاه شهدای تخریب و خاطرات بچه‎ها را در مورد شهید عاصمی که تازه شهید شده بود می‎گرفتیم. این یادداشتها را من تا مدتها داشتم».

*23- شهید یوسف . . . پیش از آنکه به صف رزمندگان اسلام بپیوندد، از اعضای یک گروهک سیاسی بود و از فرماندهان یکی از شاخه‎های این گروهک در تهران محسوب می‎شد. وی مدتی پس از رویارویی این گروهک با نظام اسلامی، راه توبه را در پیش گرفت و در لباس بسیجی عازم جبهه جنگ شد و در دانشگاه دفاع مقدس به مراتب بالایی دست یافت. در آخرین برگ دفترچه یادداشت این شهید، تنها ساعاتی قبل از شهادتش، به قلم خودش نوشته شده است: خدایا، یوسف هم شهید شد، او را بیامرز !
24- شهید اسماعیل . . . در قطعه 24 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده است و طبق وصیت‎نامه‎اش، روی سنگ مزارش، به جای نام و مشخصات، تنها نوشته شده است: "پر کاهی تقدیم به آستان الهی ". البته در سال های اخیر، خانواده این شهید، تصویری از او را بر سنگ مزارش حک کرده‎اند.

*25- "هم‎صدا با حلق اسماعیل " مجموعه اشعاری از مرحوم سیدحسن حسینی، شاعر توانمند انقلاب اسلامی است. شعرهای این مجموعه درباره مبارزات منجر به پیروزی نهضت امام خمینی(ره) در سال 1357 و وقایع سال‌های نخستین پس از پیروزی انقلاب تا آغاز دفاع مقدس سروده شده اند.

*26- "روایت فتح " مجموعه مستند تلویزیونی به‏کارگردانی، نویسندگی و صدای متن شهید سید مرتضی آوینی که در سال های دفاع مقدس از شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی پخش می شد. این مجموعه در ابتدا توسط جهاد سازندگی تهیه می شد و پس از پایان دفاع مقدس، با تاسیس موسسه‎ای به‎نام « روایت فتح» توسط این موسسه پی گرفته شد.

*27-امجدیه، نام پیشین ورزشگاهی بزرگ در تهران است که امروزه «ورزشگاه شهید شیرودی» نامیده می شود. این ورزشگاه به جهت دارا بودن استادیوم های بزرگ و زمین فوتبال استاندارد آن، تا مدت‎ها محل مسابقات ملی و لیگ های کشوری بود.

*28- « ژرژت« عنوان عامیانه و رایج‎گونه‎ای پارچه است که سابقا در ایران برای روسری از آن استفاده می شد. ویژگی این پارچه ، علاوه بر چشم‎نوازی و درخشندگی خاص، لغزنده بودن آن می‎باشد که باعث می شود دائما از روی سر بلغزد و موها را عریان کند، به همین دلیل روسری‎های ژرژت کمتر میان زنان مقید به حجاب کامل استفاده می شد.

*29- « مارش حمله« به سمفونی خاصی اطلاق می شد که در سال های دفاع مقدس، به هنگام اعلام فتح و پیروزی، در رادیو و تلویزیون مورد استفاده قرار می گرفت و با گویندگی « محمود کریمی علوی» در اذهان مردم ایران نقش می بست.

*30-کادیلاک (به‎انگلیسی:Cadillac) یک برند ساخت اتومبیل‌های لوکس است که در مالکیت جنرال موتورز می‌باشد. اتومبیل‌های کادیلاک به طور رسمی در بیش از 50 کشور دنیا فروخته می‌شوند و عمده فروش آن نیز در ایالات متحده و کانادا می‌باشد. در زمان رژیم پهلوی، تعداد زیادی از این اتومبیل ها توسط سران رژیم و افسران عالی‎رتبه ارتش وارد ایران شد و گران‎قیمت بودن این خودرو باعث شد که در ایران نیز این خودرو به شاخص طبقه اشراف و فرادست تبدیل شود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به نماد طاغوت‎زدگی مبدل گردد.

ویژه‌نامه سی سالگی دفاع مقدس در خبرگزاری فارس

یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه

     یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه
     هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
     بشکسته سبوهامان، خون است به دل هامان
     فریاد و فغان دارد، دُردی کش میخانه
     هر سوی نظر کردم، هر کوی گذر کردم
     خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه
     افتاده سری سویی، گلگون شده گیسویی
     دیگر نَبُوَد دستی، تا موی کند شانه
     تا سر به بدن باشد، این جامه کفن باشد
     فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه
     لبخند سروری کو، سرمستی و شوری کو
     هم کوزه نگون گشته، هم ریخته پیمانه
     آتش شده در خرمن، وای من و وای من
     از خانه نشان دارد، خاکستر کاشانه
     ای وای که یارانم، گل های بهارانم

     رفتند از این خانه، رفتند غریبانه



پرویز بیگی حبیب آبادی

یاد آن روز بخیر

عبدالرحیم سعیدی راد

یاد آن روز بخیر این همه دیوار نبود
این چنین بر دل ما گرد غم یار نبود

چشم بی واسطه آن روز خدا را می دید
حیف شد چشم دلم لایق دیدار نبود

می شکستیم پل فاصله را با هر گام
بین ما و شـهدا فاصله بسیار نبود

داغ دل بود و غم جـاری ایام ولـی
روی آیینه دل این همه زنگار نبود

کاش می ریخت تمامیت این فاصله ها
کاش بین من و دل این همه دیوار نبود

خون هر آن غزل که نگفتم به پای تست

خون هر آن غزل که نگفتم به پای تست

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای تست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟ 

 

 

محمد علی بهمنی

مردان خدا پرده ی پندار دریدند


مردان خدا پرده ی پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند

هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند

یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند

یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند

قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی

بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی

کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت

ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است

کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی

از دام گه خاک بر افلاک پریدند



فروغی بسطامی

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را

زیبا شود به کارگِه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

فروغی بسطامی

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن در این حصار جادویی روزگار بشکن


نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقای از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
... سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن


― محمدرضا شفیعی کدکنی

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی         چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد         بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند         همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم         که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد         که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید         مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری         تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی         عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی

برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن         که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی


سعدی

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت


معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم

که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت

تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین

به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

برفت رونق بازار آفتاب و قمر

از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

همه قبیله من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من

وجود من ز میان تو لاغری آموخت

بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع

چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن

کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت

من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش

ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست

ندانمش که به قتل که شاطری آموخت

چنین بگریم از این پس که مرد بتواند

در آب دیده سعدی شناوری آموخت



سعدی

زن خوب فرمانبر پارسا


زن خوب فرمانبر پارسا

کند مرد درویش را پادشا

برو پنج نوبت بزن بر درت

چو یاری موافق بود در برت

همه روز اگر غم خوری غم مدار

چو شب غمگسارت بود در کنار

کرا خانه آباد و همخوابه دوست

خدا را به رحمت نظر سوی اوست

چو مستور باشد زن و خوبروی

به دیدار او در بهشت است شوی

کسی بر گرفت از جهان کام دل

که یک‌دل بود با وی آرام دل

اگر پارسا باشد و خوش سخن

نگه در نکویی و زشتی مکن

زن خوش منش دل نشان تر که خوب

که آمیزگاری بپوشد عیوب

ببرد از پری چهرهٔ زشت خوی

زن دیو سیمای خوش طبع، گوی

چو حلوا خورد سرکه از دست شوی

نه حلوا خورد سرکه اندوده روی

دلارام باشد زن نیک خواه

ولیکن زن بد، خدایا پناه!

چو طوطی کلاغش بود هم نفس

غنیمت شمارد خلاص از قفس

سر اندر جهان نه به آوردگی

وگرنه بنه دل به بیچارگی

تهی پای رفتن به از کفش تنگ

بلای سفر به که در خانه جنگ

به زندان قاضی گرفتار به

که در خانه دیدن بر ابرو گره

سفر عید باشد بر آن کدخدای

که بانوی زشتش بود در سرای

در خرمی بر سرایی ببند

که بانگ زن از وی برآید بلند

چون زن راه بازار گیرد بزن

وگرنه تو در خانه بنشین چو زن

اگر زن ندارد سوی مرد گوش

سراویل کحلیش در مرد پوش

زنی را که جهل است و ناراستی

بلا بر سر خود نه زن خواستی

چو در کیله یک جو امانت شکست

از انبار گندم فرو شوی دست

بر آن بنده حق نیکویی خواسته است

که با او دل و دست زن راست است

چو در روی بیگانه خندید زن

دگر مرد گو لاف مردی مزن

زن شوخ چون دست در قلیه کرد

برو گو بنه پنجه بر روی مرد

چو بینی که زن پای بر جای نیست

ثبات از خردمندی و رای نیست

گریز از کفش در دهان نهنگ

که مردن به از زندگانی به ننگ

بپوشانش از چشم بیگانه روی

وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی

زن خوب خوش طبع رنج است و بار

رها کن زن زشت ناسازگار

چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن

که بودند سرگشته از دست زن

یکی گفت کس را زن بد مباد

دگر گفت زن در جهان خود مباد

زن نو کن ای دوست هر نوبهار

که تقویم پاری نیاید بکار

کسی را که بینی گرفتار زن

مکن سعدیا طعنه بر وی مزن

تو هم جور بینی و بارش کشی

اگر یک سحر در کنارش کشی

سعدی

شبی دعوتی بود در کوی من

شبی دعوتی بود در کوی من

ز هر جنس مردم در او انجمن

چو آواز مطرب برآمد ز کوی

به گردون شد از عاشقان های و هوی

پری پیکری بود محبوب من

بدو گفتم ای لعبت خوب من

چرا با رفیقان نیایی به جمع

که روشن کنی مجلس ما چو شمع؟

شنیدم سهی قامت سیم‌تن

که می‌رفت و می‌گفت با خویشتن

محاسن چو مردان نداری به دست

نه مردی بود پیش مردان نشست

سیه نامه تر زان مخنث مخواه

که پیش از خطش روی گردد سیاه

ازان بی حمیت بباید گریخت

که نامردیش آب مردان بریخت

پسر کو میان قلندر نشست

پدر گو ز خیرش فروشوی دست

دریغش مخور بر هلاک و تلف

که پیش از پدر، مرده به ناخلف


سعدی

آهن و فولاد هر دو از یک کوره می آیند برون آن یکـی شمشــیر گـردد آن دگـر نعل خـر است


مایــه اصـل و نســب در گردش دوران زر است

متصل خون می خورد چوبـی که صاحـب جوهر است

آهن و فولاد هر دو از یک کوره می آیند برون

آن یکـی شمشــیر گـردد آن دگـر نعل خـر است

دود اگــر بالا نشیند کسر شــاءن شعله نیست

روی دریـا خـس نشـیند قعـر دریا گوهـر است

نا نجیبـی گـر کـه دارد رخت و دارائی و زور

چون جوان ماند زیـرش اسـب و بالایـش خر است

گر نـا کسـی از کسـی بالا بشیند عـیـب نیست

جای چشـم ابــرو نگیرد گر چه او بالاتر است

کـره اسـب از نجـابـت در تـعـاقــب مـی رود

کـره خـر از خـریـت پیـش پیـشء مــادر است

شـسـت و شـاهد هـر دو دعـوی بزرگی می کنند

پـس چـرا انـگشـت کـوچـک لایـق انگشــتر است

شعـر سنجان جـان فـدای شـعـر سازان میکنند

دخـتر هـرکـس وجید است هـفـت چنگی شوهر است

سـعدیـا عیـب خود گـو و عیـب مردم کـم بگو

هـر کـه عیـب خـود بگـوید از همه بالاتر است

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید       داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش  کنید       گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم       ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم        بسته سلسله سلسله مویی بودیم

کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت     سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت

این همه مشتری و گرمی بازارنداشت       یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت

اول آن کس که خریدارشدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او      داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او       شهر پرگشت زغوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره این است وندارم به ازاین رای دگر       که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر      برکف پای دگربوسه زنم جای دگر

بعدازاین رای من این است وهمین خواهد بود

من براین هستم والبته چنین خواهد بود

پیش او یارِ نو و یار کهن هردو یکی است      حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی است

قول زاغ وغزل مرغ چمن هردو یکی است      نغمه  بلبل وغوغای  زغن هر دو یکی است

این ندانسته که قدرهمه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی یاردگرباشم به      چند روزی  پی  دلدارِ دگر باشم به

عندلیب گل  رخسارِ دگر باشم به        مرغ خوش نغمه گلزاردگرباشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم ازتازه جوانان چمن ممتازش

آن که برجانم ازاو دم به دم آزاری هست       می توان یافت که بر دل زمنش باری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست      بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست دراین شهر کسی

بنده ای هم چو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است      راه صد بادیه درد بریدیم بس است

قدم از راه  طلب باز کشیدیم بس است       اول وآخراین مرحله دیدیم بس است

بعد ازاین ما وسر کوی دل آرای دگر

با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر ازدل محزون نرود     آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود     چه گمان غلط است این، برود چون نرود

چند کس ازتو و یاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم     سرخوش و مست زجام دگرانت بینم

مایه عیش مدام دگرانت بینم      ساقی مجلس  عام دگرانت بینم

تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند

چه هوس ها که ندارند هوسناکی چند

یار این  طایفه ی  خانه  برانداز مباش     ازتوحیف است به این طایفه دمسازمباش

میشوی شهره به این فرقه هم آوازمباش     غافل از لعب حریفان دغل باز مباش

به که مشغول به این شغل نسازی خود را

این نه کاری است مبادا که ببازی خود را

درکمین تو بسی عیب شماران هستند       سینه  پر درد  ز تو  کینه گذاران هستند

داغ  بر سینه  ز تو سینه فکاران هستند      غرض این است که درقصد تویاران هستند

باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

واقف دور و برت باش که پایی نخوری

گر چه از خاطر«وحشی» هوس روی تو رفت        وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل آزرده  و آزرده دل از کوی  تو رفت         با دل پرگله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحت آمیزکسان گوش کند



وحشی بافقی

چرا عشق جز دمشق قافیه‌ای نداشت


کودکان گریان
و خیابان‌هایی همرنگ کوچه‌های مدینه
خیابان‌هایی همرنگ کوچه‌های مدینه
و کودکان گریان
آتش! آتش! آتش!
آتش در همه سو خیمه زده است
چه می‌بینم خدایا آه !
شام
غریبان کربلا را به یاد می‌آورد
در هلهلۀ سران عرب
در هلهلۀ برادرانی که با شنا در میادین نفتی، ناشنوا شده‌اند
سران عرب یک قرن با اسرائیل مذاکره کردند
نشستند و گفتند و برخاستند
مذاکره کردند !
مقابله کردند!
معامله کردند!
عکس یادگاری گرفتند
و سگ‌ها و زنانشان را برای معالجه به تل آویو فرستادند
اما حاضر نیستند صدای نفس‌های زخمی تو را بشنوند
جرات ندارند حتی دو ساعت چشم در چشم تو بنشینند
حتی برای دو ساعت
صندلی تو را به شعله‌هایی می‌دهند که دامن لاذقیه را گرفته‌اند
دامن دمشق و زیباترین کودکان عرب را
در کنفرانس سران برای شعله‌ها صندلی گذاشتند
اما ابراهیم، کارت دعوتی دریافت نکرد
آنان لبخند می‌زنند اما بت بزرگ همه چیز را می‌داند
تبر به دست توست
با هزاران شهید سوخته‌ات
با جوانهایی رشید که تیر خلاص تکفیری‌ها را در شقیقه دارند
تبر در دست جوانی است که در پنجرۀ وب
اضطرابش را می‌دیدم وقتی مردان ارتش آزاد!
با نقابهایی سیاه!
از پنجرۀ خانه‌اش پرتش می‌کردند
تبر در دست مردم است
و خدا
بگذار برای شعله‌ها صندلی بگذارند
و منجنیق‌هایشان تو را هدف بگیرند
بگذار کنفرانس سران دلار، تصمیم بگیرد که یوسف را در چاه بیندازند
و این بار گرگ‌ها را هم وارد صحنه کنند
نامت «زعتر» است و زیتون
و موج در پرچم مدیترانه
نام تو «زینبیه» است و «مشهدالحسین»
«بلال» از خاک تو برخواهد خواست و باز اذان خواهد گفت
«هابیل »برخواهد خاست و «حجر بن عدی»
خون حسین باز بر سنگهای «مسجدالنقطه» خواهد جوشید
و «ام سلمه» داغ‌های تو را برای رسول خدا خواهد گفت
ترک‌های عثمانی می‌خواهند با عرضۀ پیراهن خونین تو
در بورس‌های جهان، ردای خلیفگی شان را پس بگیرند
و جزو اتحادیۀ اروپا به حساب بیایند
غافل که تو اولین و آخرین قافیۀ عشق هستی
دمشق هستی
دمشق هستی
دمشق
یادآور حماسۀ زینب
تو استوار خواهی ماند و همچنان عزیز خواهی بود
در هلهلۀ برادران مصری
بگذار به فتوای اولاند، کافران با تکفیری‌ها ازدواج کنند
و فرزندان نامیمونشان را در حلب رها کنند
تو استوار خواهی ماند
چرا که تو تنها سرداری هستی که با اسرائیل بیعت نکرده است
تو آخرین پرچم مقاومت هستی
یوسفی زیبا در چاه جهان عرب
به زودی همه خواهند فهمید
که چرا عشق جز دمشق قافیه‌ای نداشت


 علی محمد مودب

می ترسم مذاکرات آخر ژنو درست مثل بازی آرژانتین باشد


می ترسم مذاکرات آخر ژنو
درست مثل بازی آرژانتین باشد
با آن همه دوام که آوردیم
درست در دقیقه ی آخر
ناگاه کسی مثل مسی
بیاید و کار را تمام کند
می ترسم بعد بازی
عراقچی دوباره تبلت اش را بیرون بیاورد
تا به یادگار فیلم بگیرد
و کاپیتان ظریف
کراوات جان کری را به یادگار بگیرد
و ما بی خود به خیابان بریزیم
و جشن باخت بگیریم

علیرضا قزوه