در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

سفر ایستگاه

قطار می‌رود

تو می‌روی

تمام ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام

که سال‌های سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاه رفته

تکیه داده‌ام!

«امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است»

به یاد شهیدان
سلمان هراتی
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است
«امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است»

تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یادشما جان گرفته است

در آسمان سینه ی من ابر بغض خفت
صحرای دل بهانه ی باران گرفته است

از هرچه بوی عشق تهی بود خانه ام
اینک صفای لاله و ریحان گرفته است

دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید
امشب سکوت پنجره پایان گرفته است

امشب فضای خانه ی دل سبز و دیدنی است
در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است

بیدل واره



غلامرضا کافی
باز حیرت می دمد از جوش «بیدل واری ام»
از پر آیینه پر شد سینه ی زنگاری ام

از نگاهم می گریزد سایه ی مژگان خواب
طاق شد از فرط حیرت ،طاقت بیداری ام

می برد آخر مرا با خویش ،سیلاب عطش
گر به جوبار زلال تیغ نسپاری ام

چتر دست زندگانی سایبان غفلت است
آه اگر دستی به روی شانه ها نگذاری ام

گرد صحرای غمم ای وحشی دشت خیال !
همتی تا دامن بی رنگ در چنگ آری ام

ترسم این میزان که من تبدار دیدار تو ام
لانه ی ققنوس گردد بستر بیماری ام

شطی از آیینه ی چشم تو در من ریختند
کاین چنین در پهنه دشت تحیر جاری ام

کوچه گرد خاطراتم ،شب نشین یاد ها
بی تو گر طرفی نبستم گوشه ی بیداری ام

شعرم آواز پریشان حالی خود بود وبس
گوش بیزار شد از قصه ی تکراری ام

دی کودکی به دامن مادر گریست زار

دی کودکی به دامن مادر گریست زار
کز کودکان کوی به من کسی نظر نداشت
طفلی مرا زپهلوی خود بی گناه راند
آن تیرطعنه، زخم کم از نیشتر نداشت
اطفال را به صحبت من از چه میل نیست
کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت؟
امروز، اوستاد به درسم نگه نکرد
ما نا که رنج و سعی فقیران ثمر نداشت
دیروز، در میانه بازی، زکودکان
آن شاه شد که جامه خلقان به برنداشت
من در خیال موزه، بسی اشک ریختم
این اشک و آرزو، زچه هرگز اثر نداشت
جز من میان این گل و باران کسی نبود
کو موزه ای به پا و کلاهی به سر نداشت
آخر تفاوت من و طفلان شهر چیست
آیین کودکی ره و رسم دگر نداشت؟
هرگز درون مطبخ ما هیزمی نسوخت
وین شمع، روشنایی از این بیش تر نداشت؟
همسایگان ما بره و مرغ می خورند
کس جز من و تو، قوت زخون جگر نداشت
بر وصله های پیرهنم خنده می کند
دینارو درهمی پدر من مگر نداشت؟
خندید و گفت آن که به فقر تو طعنه زد
از دانه های گوهر اشکت خبر نداشت!
از زندگانی پدر خود مپرس از آنک
چیزی به غیر تیشه و داس و تبر نداشت
این بوریای کهنه به صدخون دل خرید
رختش که آستین و گهی آستر نداشت
بس رنج برد و کس نسپردش به هیچ کس
گمنام زیست آن که ده و سیم و زر نداشت
طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست
شاخی که از تگرگ نگون گشت برنداشت
نساج روزگار، در این پهن بارگاه
از بهر ما، قماشی از این خوب تر نداشت
 

پروین اعتصامی

چنان قحط سالی شد اندر دمشق

چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل
نجوشید سرچشمه های قدیم
نماند آب جز آب چشم یتیم
نبودی به جز آه بیوه زنی
اگر بر شدی دودی از روزنی
نه در کوه سبزی، نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ
در آن حال، پیش آمدم دوستی
کزو مانده بر استخوان پوستی
و گر چه به مکنت قوی حال بود
خداوند جاه و زر و مال بود
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی
بغرید بر من که عقلت کجاست؟
چو دانی و پرسی سؤالت خطاست
نبینی که سختی به غایت رسید؟
مشقت به حد نهایت رسید؟
بدو گفتم آخر تو را باک نیست
کشد زهر جایی که تریاک نیست
گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست، بط راز طوفان چه باک؟
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه
که مردار چه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمند، ریش
نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش
چو بینم که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم لقمه زهر است و درد
 

سعدی

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

مست‌تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد

کاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد
راه بیت‌الله اگر از هند و ایران بگذرد

مهربانا یک دو جامی بیشتر از خود برآ
مست‌تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد

«خون نمی‌خوابد» چنین گفتند رندان پیش از این
کیست می‌خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟

نغمه‌اش در عین کثرت، جوش وحدت می‌زند
هر که از مجموع آن زلف پریشان بگذرد

پردة عشّاق حاشا بی‌ترنّم گل کند
شام دلتنگان مبادا در غم نان بگذرد

وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود
حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد

خون سهراب و سیاوش سنگفرش کوچه‌هاست
رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد

کاشکی این روزها بر ما نمی‌آمد فرود
حسرت این روزها بر ما فراوان بگذرد

کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد
کاش می‌شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد

حال و روز عاشقان امروز بارانی‌تر است
نازنینا اندکی بنشین که باران بگذرد

از شراب مشرق توحید خواهد مست شد
گر نسیم هند از خاک خراسان بگذرد

ماه کنعانی برون آ‌ از نقاب

شعری از امیر عاملی در وصف امام زمان(عج)

خبرگزاری فارس: امیر عاملی از شاعران کشور در سروده‌ای به بحث انتظار می‌پردازد.

به گزارش خبرگزاری فارس امیر عاملی از شاعران کشور در سروده‌ای به بحث انتظار می‌پردازد.این سروده بدین شرح است:

ماه کنعانی برون آ‌ از نقاب
تا شود در ملک هستی انقلاب
ای سراپا ناز مستوری چرا؟
چون وصالت هست این دوری چرا؟
آسمانی مرد! ای نور نبی (ص)
ذوالفقار حیدری شور علی (ع)
ای ولی از عاشقان دوری مکن
شوعیان وصل مستوری مکن
در زمان غیبتت ای مهربان
ناله‌ها چون شعله شد بر آسمان
مسجد و محراب آتش می‌زنند
این منافق‌های دون بسکه بدند
بد به ماند بد به عالم می‌کنند
جشن را اندوه و ماتم می‌کنند
چند تایی نخبه نادان هنوز
یار شب گردیده‌اند و خصم روز
روز یعنی نایبت سیدعلی
این چراغ راه دین نور نبی (ص)
با نگاه کینه او را دیده‌اند
از امام و از شما رنجیده‌اند
یا بریدند از شهید و انقلاب
یا که دشمن کشته با گل‌های ناب
آفتاب معرفت مهدی بود
جملگی باشد نود او هست صد
«صد چو پیش آید نود هم پیش ماست»
منتظر بر تو دل درویش ماست
از مریدانت نظر هرگز مگیر
ما مریدیم و شما هستید پیر
پیر راهید ای امام مهربان
زین سخن داند همه کون و مکان
عده‌ای خصمند با ایران ما
یار دشمن کشته خصم جان ما
رفته با بیگانه ساغر می‌زنند
نیشها بر ما و رهبر می‌زنند
رهبر اما مهربانی می‌کند
نام خود را جاودانی می‌کند
ای امام ای آسمان پیمای ما
ای سبب بر شوق و هم غوغای ما
جلوه کن آمد زمان جلوه است
شد زمان امتحان و جلوه است
امتحان کن تا منافق گم شود
امتحان کن تا بینی خوب و بد
ما ولایت را مددکار آمدیم
ما عاشق اوییم آیا ما بدیم؟
نایبت سیدعلی را عاشقیم
دشمن خصم و ولی را عاشقیم
از ولایت تا تو راهی روشن است
هرکسی غیر از ولی اهریمن است
این فقیهان جان فشانی می‌کنند
با خلایق مهربانی می‌کنند
جمله با وحدت به دنبال ولی
رهسپارند با سیدعلی
هست رهبر را به سر عشق شما
ای امام حق عزیز آشنا
یوسف زهرا خریدار توایم
همچنان حلاج بر دار توایم
هرکجا هستی دعایت می‌کنیم
جان نثار ردپایت می‌کنیم

رهبرم را دوست دارم یا حسین(ع)

سروده‌ای از امیر عاملی
رهبرم را دوست دارم یا حسین(ع)

خبرگزاری فارس: امیر عاملی قزوینی در سروده‌ خود به نام «رهبرم را دوست دارم یا حسین(ع)» از کربلا و عشق به ولایت سخن می‌گوید.

«رهبرم را دوست دارم یا حسین(ع)»

ای قلم از غربت زینب بگو
از غم سجاد غرق تب بگو
کربلا را ای قلم تصویر کن
یادی از مولاحسین، آن پیر کن
نکته ای از حال و روز یاس گو
ای قلم از حضرت عباس گو
از بلاجویان دشت کربلا
از شهیدان بلا در نینوا
از کسانی که ولی را یاورند
عاشقانی که زجنس باورند
کارعشق از کربلا بالا گرفت
عشق آنجا دامن مولا گرفت
عشق را با جانشان آمیختند
خون هفتاد و دو ساقی ریختند
عشق با عباس معنی می شود
قطره با یادش چو دریا می شود
«عشق از اول سرکش و خونی بود
تاگریزد هر که بیرونی بود»
کربلا تکثیر بوی یاس بود
کربلا آیینه عباس بود
کربلا یعنی شهادت با حسین
هست عالم قطره و دریا حسین
هست دریایی کرانه ناپدید
نام زینب یاد عباس شهید
هر چه باشد ما نمی دانیم چیست
یا حسین عشق است یا هر دو یکی است
ای حسین کربلا ایجاد کن!
عشق را در جان ما بنیاد کن
چشممان را هرزه گردی کور کرد
خودپرستی از خدامان دور کرد
فرقه ای گویند سهم ما چه شد
قسمت ما از غنیمت ها چه شد؟
جنگ با احساس مردم می کنند
راه مردی را عجب گم می کنند
در پی پست و مقامند و هوس
عرض خود را می برد آخر مگس
سبز را از کربلا دزدیده اند
برولایت ناکسان خندیده اند
«ناکسان حرص ریاست می خورند
آب را هم با سیاست می خورند»
با ولی در جنگ با نام علی
دشمنان را گفته اند اینان ، بلی
بسکه این فرقه کثیفند و بدند
عکس فرزند تو را آتش زدند
دردل اولاد تو خون می کنند
بنگر ای مولا به ما چون می کنند
لیک خیل عشقبازانت تمام
بسته دل را برولی و برامام
خیل سربازان روح ا لله تو
عاشقان روی همچون ماه تو
دشمنانت را به ذلت می کشند
جمعه یارانت به میدان آمدند
رهبری داریم چون تاج سری
رهبری داریم از گل بهتری
رهبری که یادگار دردهاست
دشمن این فرقه نامردها ست
رهبری جانباز ، سرباز امام
رهبری که هست چون ماه تمام
رهبری که رهرو راه تو است
رهبری همچون خمینی مست مست
رهبری مست ولایت با علی
رهبری که هست او بر ما ولی
رهبری که هست اولاد شما
عاشق اوییم با یاد شما
یا حسین کربلا ایجاد کن
رهبر ما را زلطفت یاد کن
باش یاد رهبر والاگهر
ای که هستی عالمی را تاج سر
هست رهبر یادگار کربلا
یادگار رهروان نینوا
رهبرم را دوست دارم یا حسین
جان بپایش می سپارم یاحسین
چونکه کاری کربلایی می کند
کشور ما را خدایی می کند

امیر عاملی _ قزوین

مدرسه موشها - دانلود آهنگ

مدرسه موشها
 

به یاد موفق‌ترین برنامه عروسکی تلویزیون

 ک مثل کپل
  از مدرسه موشها، یکی از موفق‌ترین برنامه‌های عروسکی چیزی یادتان مانده؟
 
«مدرسه موشها» اول بخشی از یک جنگ بود، یک جنگ 11- 10 قسمتی که سال 60 پخش می‌شد و قرار بود بچه‌ها را تشویق کند که بروند مدرسه. وحید نیک خواه بهرامی‌ که آن زمان مسوول گروه  کودک شبکه 1 بود، طرح ساخت این بخش را به مرضیه برومند سفارش داد. البته آن موش‌ها با موش‌هایی که توی ذهن ماست خیلی فرق دارند، خیلی بی رنگ و رو بودند و غیر از کپل و عینکی بقیه شخصیت‌ها شکل نگرفته بودند.  
 
سال 63 درست در دوره  اوج مدرسه موش‌ها، فیلم سینمایی «شهر موش‌ها» ساخته شد. کار سختی بود  چون باید عروسک‌ها را می‌بردند توی فضای آزاد. قصه اش را همه یادمان است، یک گربه سیاه که موش‌ها به آن می‌گفتند «اسمشو نبر» (حتی وقتی اسمش را می‌آوردند هم می‌ترسیدند) حمله می‌کرد به شهر موش‌ها. به خاطر همین موش‌ها می‌روند  به یک شهر دیگر. قرار می‌شود پدرها و مادر‌ها از راه سخت و کوتاه بروند تا شهر را آماده کنند و بچه‌ها هم با معلم و آشپز باشی راه طولانی‌تر را انتخاب می‌کنند. فیلم نامه را مرحوم احمد بهبهانی نوشت. بیشتر متن سریال مدرسه موش‌ها هم کار او بود. متن «خونه مادر بزرگه» را هم او با کمک مرضیه برومند نوشته، موسیقی فیلم را هم زنده یاد محمد رضا علیقلی ساخت. می‌بینید، ما  حق داشتیم عاشق موش‌ها، مدرسه شان و شهرشان باشیم. شما این عوامل حرفه ای را نگاه کنید. آدم‌هایی که حالا اسم هرکدامشان کافی است تا به فیلمی ‌اعتبار بدهد چه برسد به این که همه با هم باشند.
 
فیلم با بودجه یک میلیون و 200 هزار تومان ساخته شد. صف‌های طولانی جلوی سینماهای سال 64 برای یک فیلم کودک فقط یک بار دیگر تکرار شد، برای کلاه قرمزی و پسر خاله. اما مدرسه موش‌ها هنوز آبروی سینمای کودک به حساب می‌آید، آن قدر که برای آشتی کودکان با سینما، همین روز‌ها هم دوباره در سینما آزادی نمایش داده می‌شود.
 
شخصیت‌ها
کپل: معروف ترین عروسک مدرسه موش‌ها بود. شاید به خاطر همین است که مرضیه برومند فقط همین یک عروسک را نگه داشته و داده به موزه سینما. خیلی چاق و شکمو بود و همین خصوصیاتش همیشه کار دستش می‌داد. مثل آن سکانس در شهر موش‌ها که زنگ خطر را با زنگ ناهار اشتباه کرده بود.
بچه موش‌ها فرار می‌کردند و کپل ذوق می‌کرد: «آخ جون، امروز 2 بار 2 بار ناهار می‌دن!» حمید جبلی به جای بامزه‌ترین موش مجموعه حرف می‌زد.

نارنجی:
«صبح به خیر بچه موش‌ها»
- «صبح به خیر نارنجی»!
- «ایش، حالم به هم می‌خوره از این بچه موش‌های بی تربیت»
اگر همه سین‌ها و شین‌ها را چیزی بخوانید بین س و ش و چ، حتما نارنجی یادتان می‌آِید، دختر لوس و ننر و بچه پولدار مدرسه که همیشه لباس نارنجی تنش بود و همه مسخره اش می‌کردند. به جای نارنجی معتمد آریا حرف می‌زد.
 
سرمایی: موقعی که عروسک‌ها تازه داشتند ساخته می‌شدند، یک روز صوفیا محمودی – شاعر میرم مدرسه – می‌رود توی کارگاه و یک کلاه بر می‌دارد و می‌گذارد سر یکی از موش‌ها. بعد هم می‌گوید: «ببین چقدر قشنگ شده. انگار سردشه» این طوری سرمایی به وجود می‌آید. آزاده پور مختار صدای سرمایی و موش موشک را در می‌آورد. یادتان هست؟ موش موشک دلش می‌خواست برود مدرسه پیش برادر بزرگش، دم باریک.
 
دم باریک: مرضیه برومند این موش را بیشتر از بقیه دوست دارد. چون خیلی بدبخت بیچاره بود و کپل اذیتش می‌کرد. شخصیت ظریفی داشت که ایرج طهماسب خوب توانسته بود درش بیاورد. برای خواهرش می‌خواند: «موش موشک من، می‌خوره غصه، که نمی‌تونه بره مدرسه»
 
دم دراز: شاگرد شیطان کلاس بود. همه را اذیت می‌کرد. راه دستش هم نارنجی بود و کپل. توی گوش نارنجی صدای گربه در می‌آورد و او را می‌ترساند و رئیس تیم مسخره کردن کپل بود. راضیه برومند به جایش حرف می‌زد.
 
عینکی: تنها بچه مثبت و مبصر کلاس بود. حرص همه را در می‌آورد. برپا و برجاهایش با صدای مهدی میگانی و رضا پرنیان زاده، توی ذهن همه مان مانده.
 
گوش دراز: «دیو، دیو، دارم می‌شنوم...» گوش دراز با صدای کامبیز صمیمی‌ مفخم این طوری همه چیز را می‌شنید. وقتی آقا معلم نزدیک می‌شد می‌فهمید، چون می‌گفت: «صدای پای یک موش بزرگ را می‌شنوم»
 
خوش خواب: تا همه بچه موش‌ها ساکت می‌شدند صدای خرو پف او شنیده می‌شد، یک بالش به گردنش چسبیده بود و چشم‌هایش از یک حدی باز تر نمی‌شد، تا از خواب می‌پرید می‌گفت: «من کی‌‌ام؟ این جا کجاست؟» و بچه موش‌ها  غش می‌کردند از خنده.
 
معلم: «بنشینید بچه موش‌های عزیز!» معلم بچه موش‌ها اعصای آهنینی داشت و به بچه‌ها با حوصله زیاد چیز یاد می‌داد. به جای معلم ناصر غفرانی حرف می‌زد.
 
موشیرو می‌شونه: این را دیگر عمرا یادتان بیاید «من موشیرو می‌شونه، هیچ جا ندارم خونه، یوکوساها جهانگرد، یعنی من هست جهانگرد» «موشیرو می‌شونه» اسم این موش ژاپنی کاراته کار بود.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 205
بازنشر اختصاصی سیمرغ
برای دانلود آهنگ مدرسه موشها روی لینک زیر کلیک کنید :
مدرسه موشها