در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

نظرات 3 + ارسال نظر
sadegh چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ http://taksher.mihanblog.com

جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی
سلام وب زیبایی دارید

مارال سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ

سلام
مرسی خوب بودن
دعوتتون می کنم به یه انجمن عالی که شنبه ها نواب پل کمیل فرهنگسرا انقلاب ساعت 4 با حضور استاد فرامرز عرب عامری برگزار میشه خیلی جلسه خوبیه
مشتاق دیدارتونم

احمدهاشمی باباحیدری شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:07 ق.ظ

سهم دنیامردم بود
سهم مردم دنیا
سهم من دیواری
بایکی پنجره ای زندانی!
سلام استاد
وب قشنگی دارین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد