در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

اندر فراق روی تو روزم به شب رسید


دست از دلم بدار که جانم به لب رسید
اندر فراق روی تو روزم به شب رسید
گفتم به جان غمزده دیگر تو غم مخور
غم رخت بست و موسم عیش و طرب رسید
دلدار من چو یوسف گمگشته بازگشت
کنعان مرا ز روی دل ملتهب رسید
راز دلم که قلب جفا دیده ام درید
از سینه ام گذشت و به مغز عصب رسید
مرغ دیار قدس از آن پر زنان رمید
بر درگهی که بود ورا منتخب رسید
دارالسلام روی سلامت نشان نداد
بگذشت جان از آن و به دارالعجب رسید


شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)

خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود


خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود 

از بهشتم برد بیرون بسته جانان نمود
خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند
عشق پیدا گشت و از ملک و ملک پران نمود
ساقی آمد تا ز جام باده بی هوشم کند
بی هشی از ملک بیرونم نمود و جان نمود
پرتو حسنت بجان افتاد و آنرا نیست کرد
عشق آمد دردها را هرچه بد درمان نمود
غمزه ات بر جان عاشق برفروزد آتشی
آنچنان کز جلوه ای با موسی عمران نمود
ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت
آنکه را برهان حیران ساز تو حیران نمود 

 

شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)

غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود

غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود
این خماری از سر ما میگساران میرود
پرده را از روی ماه خویش بالا میزند
غمزه را  سر میدهد غم از دل و جان میرود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان میرود
محفل از نور رخ او نور افشان میشود
هرچه غیر از ذکر یار از یاد رندان میرود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان میرود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش میرسد ایام هجران میرود

 

 

شعری از حضرت روح الله (روحی فداه)