-
چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را
سهشنبه 9 دیماه سال 1393 13:54
چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را ای مسلمانان نمیدانم گناه خویش را ای که پرسی موجب این نالههای دلخراش سینهام بشکاف تا بینی درون خویش را گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را لطف خوبان گرچه دارد ذوق بیش از بیش، لیک حالتی دیگر بود بیداد بیش از بیش را حد وحشی نیست لاف عشق آن سلطان...
-
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
سهشنبه 9 دیماه سال 1393 13:52
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد وای اگر عمل دهی چشم کرشمه ساز را نیمکش تغافلم کار تمام ناشده نیم نظر...
-
طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را
سهشنبه 9 دیماه سال 1393 13:49
طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را پارهای از میان ببر این شب انتظار را شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان چشم به ره نشاندهام جان امیدوار را هم تو مگر پیالهای، بخشی از آن می کهن ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی بسکه به ذوق میکشم این می ناگوار را نیم شرر ز عشق بس تا ز زمین...
-
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
سهشنبه 9 دیماه سال 1393 13:46
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا...
-
الاهی سینهای ده آتش افروز
سهشنبه 9 دیماه سال 1393 13:42
الاهی سینهای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست دلم پر شعله گردان، سینه پردود زبانم کن به گفتن آتش آلود کرامت کن درونی درد پرورد دلی در وی درون درد و برون درد به سوزی ده کلامم را روایی کز آن گرمی کند آتش گدایی دلم را داغ عشقی بر جبین نه زبانم را...
-
شعر طنزی درباب نوع برخورد دولت اعتدال با منتقدان
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 13:36
شعر طنزی درباب نوع برخورد دولت اعتدال با منتقدان روزی گذشت «گرمی و سردی چشیده» ای فریادِ شوق بر سر هر کوی و بام خواست! پرسید زان میانه یکی کودک یتیم اسبابِ شوق چیست؟ مگر مرد، پادشاست؟! نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت ساکت شو بچه! مرد، حسابش ز ما جداست ما جمعِ زار، «تازه به دوران رسیده» ایم این مرد، سالهاست که با قصّه...
-
شعر به مناسبت 9 دی
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 13:31
از هر طرف نظاره کنی شیدای کاشفیم سرهایمان به پای تو آقا، جان بر کفیم وقتی بر اندام این دو هشت، فتنه جان گرفت پا در رکاب رهبر فرزانه، جان بر کفیم در آتشِ اَلَم و خیمه ی ارباب بی کفن همچون غبارِ بر سرِ آتش، جان بر کفیم فصل الخطاب حق بُوَد این روز با شکوه در روزِ نهم از این ماهِ ده، جان بر کفیم --------------------...
-
شعر به مناسبت 9 دی به زبان کردی
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 13:27
(1) پر ده عشقم پر ده شورم هه ی وطن وه رد نامت جور جورم هه ی وطن هیور دلی نیور چیه می تو بزان دیور ده خاکت کور کورم هه ی وطن سامه زمین پیشت دشمن ده بانت تا بزانی چه پر زورم هه ی وطن فدای تو بو مال و گیانم آولا تا بنوری تا کو نورم هه ی وطن بوگه تیر ده س خدا به د گه رت آمین بیوش تو وه نورم هه ی وطن ئه ر شهید بیوم لاله...
-
دوش چون خورشید را مصروع خاور ساختند
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 13:17
دوش چون خورشید را مصروع خاور ساختند ماه نورا چون حمایل چفته پیکر ساختند قرص خور مصروع از آن شد کز حمایل باز ماند کن حمایل هم برای قرصهٔ خور ساختند گوشهٔ جام شکسته سوی خاور شد پدید یک جهان نظاره کن کن جام از چه گوهر ساختند محتسب گودی به ماه روزه جام می شکست کن شکسته جام را رسوای خاور ساختند یا شبانگه فصد کردند اختران...
-
دلها خراب زلزلهٔ درد کردهاند
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 13:13
دلهای ما قرارگه درد کردهاند دار القرار بر دل ما سرد کردهاند این صد هزار نرگسه بر سقف این حصار رخسار ما چو نرگس نو زرد کردهاند در پیش آتشی که ز سنگ قضا جهد جانهای ما نتیجهٔ گوگرد کردهاند خورشید در نقاب عدمد شد ز شرم آنک رخسار روزگار پر از گرد کردهاند و آنک پدید خویی خورشید گم شده سیمرغ را چو شب پره شبگرد...
-
چند چندش به بلا داری بند
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 13:08
بس بس ای طالع خاقانی چند چند چندش به بلا داری بند جو به جو راز دلش دانستی که به یک نان جوین شد خرسند مدوانش که دوانیدن تو مرکب عزم وی از پای فکند مرغ را چون بدوانند نخست بکشندش ز پی دفع گزند به ازو مرغ نداری، مدوان ور دوانیدی کشتن مپسند کس ندیده است نمد زینش خشک سست شد لاشه به جاییش ببند مچشانش به تموز آب سقر مفشان بر...
-
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 13:06
در نکوهش مقلدان خاقانی آن کسان که طریق تو میروند زاغند و زاغ را روشن کبک آرزوست بس طفل کارزوی ترازوی زر کند نارنج از آن خرد که ترازو کندز پوست گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست افضلالدین بدیل بن علی خاقانی حقایقی شَروانی
-
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 12:57
هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آیینهٔ عبرت دان یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان از آتش حسرت...
-
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 12:53
در مذمت آب و هوای ری گوید خاک سیاه بر سر آب و هوای ری دور از مجاوران مکارم نمای ری در خون نشستهام که چرا خوش نشستهام این خواندگان خلد به دوزخ سرای ری آن را که تن به اب و هوای ری آورند دل آب و جان هوا شد از آب و هوای ری ری نیک بد ولیک صدورش عظیم نیک من شاکر صدور و شکایت فزای ری نیک آمدم به ری، بد ری بین به جای من...
-
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 12:41
قیصر امین پور طلوع میکند آن آفتاب پنهانی ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی دوباره پلک دلم میپرد نشانه ی چیست؟ شنیده ام که میآید کسی به مهمانی کسی که سبزتر است از هزار بار بهار کسی شگفت کسی آن چنانکه میدانی کسی که نقطه ی آغاز هرچه پرواز است تویی که در سفر عشق خط پایانی تویی بهانه ی آن ابرها که میگریند بیا که صاف شود این...
-
بیمارستان
شنبه 6 دیماه سال 1393 09:42
بدون اطلاع قبلی دم در بیمارستان شهید میشوم نگهبانی دست مرا میگیرد و به سمت بهشت میبرد به غرفههای ستاره و گل قدم مینهم جامهای بهشتی یکبارمصرف است سیگاری روشن میکنم و خاکسترش را در ملکوت میتکانم سکوت میشکند مومنان از زیارت هم جا میخورند جام پنجرهها لبریز از سوال روی دست کنجکاویها چرکین میشود فرشته من...
-
آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسید
شنبه 6 دیماه سال 1393 09:39
آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسید از گناه اولین بر حضرت آدم رسید گوشهگیری کردم از آوازهای رنگرنگ زخمهها بر ساز دل از دست بیدادم رسید قصه شیرین عشقم رفت از خاطر ولی کوهی از اندوه و ناکامی به فرهادم رسید مثل شمعی محتضر آماج تاریکی شدم تیر آخر بر جگر از چلة بادم رسید شب خرابم کرد اما چشمهای روشنت باردیگر هم به داد...
-
کرامات نورانی
شنبه 6 دیماه سال 1393 09:37
هلا ، روز و شب فانی چشم تو دلم شد چراغانی چشم تو به مهمان شراب عطش می دهد شگفت است مهمانی چشم تو بنا را بر اصل خماری نهاد ز روز ازل بانی چشم تو پر از مثنوی های رندانه است شب شعر عرفانی چشم تو تویی قطب روحانی جان من منم سالک فانی چشم تو دلم نیمه شب ها قدم می زند در آفاق بارانی چشم تو شفا می دهد آشکارا به دل اشارت...
-
شاهد مرګ
شنبه 6 دیماه سال 1393 09:34
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟ ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟ نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟ از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم؟ من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟ یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است میله های...
-
مثنوی عاشقان
شنبه 6 دیماه سال 1393 09:30
بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق حکایت کنیم از آن ها که خونین سفر کرده اند سفر بر مدار خطر کرده اند از آن ها که خورشید فریادشان دمید از گلوی سحر زادشان غبار تغافل ز جانها زدود هشیواری عشقبازان فزود عزای کهنسال را عید کرد شب تیره را غرق خورشید کرد حکایت کنیم از تباری شگفت که کوبید درهم، حصاری شگفت از آن ها که...
-
نکوهش بیخبران
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:17
نکوهش بیخبران همای دید سوی ماکیان بقلعه و گفت که این گروه، چه بیهمت و تن آسانند زبون مرغ شکاری و صید روباهند رهین منت گندم فروش و دهقانند چو طائران دگر، جمله را پر و بال است چرا برای رهائی، پری نیفشانند همی فتاده و مفتون دانه و آبند همی نشسته و بر خوان ظلم مهمانند جز این فضا، به فضای دگر نمیگردند جز این بساط، بساط...
-
نکوهش بیجا
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:15
نکوهش بیجا سیر، یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چقدر بد بوئی گفت، از عیب خویش بیخبری زان ره از خلق، عیب میجوئی گفتن از زشتروئی دگران نشود باعث نکوروئی تو گمان میکنی که شاخ گلی بصف سرو و لاله میروئی یا که همبوی مشک تاتاری یا ز ازهار باغ مینوئی خویشتن، بی سبب بزرگ مکن تو هم از ساکنان این کوئی ره ما، گر کج است و...
-
نکتهای چند
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:12
نکتهای چند هر که با پاکدلان، صبح و مسائی دارد دلش از پرتو اسرار، صفائی دارد زهد با نیت پاک است، نه با جامهٔ پاک ای بس آلوده، که پاکیزه ردائی دارد شمع خندید به هر بزم، از آن معنی سوخت خنده، بیچاره ندانست که جائی دارد سوی بتخانه مرو، پند برهمن مشنو بت پرستی مکن، این ملک خدائی دارد هیزم سوخته، شمع ره و منزل نشود باید...
-
نغمهٔ صبح
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:09
نغمهٔ صبح صبح آمد و مرغ صبحگاهی زد نغمه، بیاد عهد دیرین خفاش برفت با سیاهی شد پر همای روز، زرین در چشمه، بشوق جست ماهی شبنم بنشست بر ریاحین شد وقت رحیل و مرد راهی بنهاد بر اسب خویشتن، زین هر مست که بود، هشیار است کندند ز باغ، خار و خس را گردید چمن، زمردین رنگ دزدید چو دیو شب، نفس را خوابید ز خستگی، شباهنگ هنگام سحر،...
-
نغمهٔ رفوگر
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:06
نغمهٔ رفوگر شب شد و پیر رفوگر ناله کرد کای خوش آن چشمی که گرم خفتن است چه شب و روزی مرا، چون روز و شب صحبت من، با نخ و با سوزن است من بهر جائی که مسکن میکنم با من آنجا بخت بد، هم مسکن است چیره شد چون بر سیه، موی سپید گفتم اینک نوبت دانستن است نه دم و دودی، نه سود و مایهای خانهٔ درویش، از دزد ایمن است برگشای اوراق دل...
-
نغمهٔ خوشهچین
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:04
نغمهٔ خوشهچین از درد پای، پیرزنی ناله کرد زار کامروز، پای مزرعه رفتن نداشتم برخوشه چینیم فلک سفله، گر گماشت عیبش مکن، که حاصل و خرمن نداشتم دانی، ز من برای چه دامن گرفت دهر من جز سرشک گرم، بدامن نداشتم سر، درد سر کشید و تن خسته عور ماند ایکاش، از نخست سر و تن نداشتم هستی، وبال گردن من شد ز کودکی ایکاش، این وبال بگردن...
-
نشان آزادگی
شنبه 6 دیماه سال 1393 00:02
نشان آزادگی به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست برو بگوی بدرزی که رهنمای من است وگر نه، بیسبب از دست من چه مینالی ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است اگر به خار و خسی فتنهای رسد در دشت...
-
سرود برای مرد فروتن شهید رجایی
جمعه 5 دیماه سال 1393 10:45
سرود برای مرد فروتن به شهید رجایی بر شانه های ما سنگینی زمانی است که تاریخ مظلومیتمان را / حجّتی است مدام ما نشان صلابت تو را در چهره های نذیران تاریخ دیده ایم یاران به سوگ تو، نه / به سوگ توده مردم نشسته اند مردم به سوگ تو، نه / به جشن شهادت نشسته اند عیب تو این بود ای برادر مردم که زندگی را ساده زیستی ! ای پاسدار...
-
نیاز محو شدن ( برای حضرت امام )
جمعه 5 دیماه سال 1393 10:36
نیاز محو شدن ( برای حضرت امام ) سپیده سر زد و ما از شب قفس رفتیم چنان پرنده شدیم وز دسترس رفتیم ز دور آبی دریای عشق پیدا شد چو رود زمزمه کردیم و یکنفس رفتیم بهار آمد و تشکیل یک گلستان داد در این میانه نماندیم و خار و خس رفتیم نیاز محو شدن بود در تن خاکی که با شنیدن یک بانگ از جرس رفتیم در این بهار بمانید شرمتان بادا...
-
وقتی دچار غربت اینجاییم
جمعه 5 دیماه سال 1393 10:31
وقتی دچار غربت اینجاییم هر قطره آب اگر چه گندابهای مسیر / باور دریایی اش را زدوده اند با این همه / در ضمیر خویش / دریای کو چکی است و من در این لفظ / به مبهم ترین معنی / که به هیچ کوزه در نشایدش آوردن چون ناکجا که نیست / ولی هست و جز به تجربت درکی عمیق / از این وهم بی رنگ / میسر نمی آید من از آن / به قال مختصری در می...