پاسخ یک نامه
تعارف کردی دوستمان داری
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
چه حاجت است که تعمیر بارگاه کنند
که معنیش جز وقت پیری ندانی
تنگ کردی بی ضرورت، جای ما
محضرش، خالی ز عمرو زید ماند
هر چند دیدهام چو تو جنبندگان هزار
من اوفتادهام اینجا، ز دست تاجوری
وز درون، تاریکی و دود و دم است
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
بر در دروازه ی تقدیر نتوانم نشست
بر مزار مرده ی تصویر نتوانم نشست
در نظر بازی، حریف حضرت آیینه ام
تازه روی حسن خویشم، پیر نتوانم نشست
گرچه سهل است آشتی با مردم نادان مرا
در فراهم کردن تدبیر نتوانم نشست
گرچه در زنجیر زورم خسته می بینند خلق
بر فراز منبر تزویر نتوانم نشست
دوستان از بس که در آزار من کوشیده اند
در حضور سایه بی شمشیر نتوانم نشست
لایق دل در تمام کازرون زلفی نبود
یوسف! از جا خیز ، بی زنجیر نتوانم نشست
سایهوار افتادهام بر آستان مرتضی
مدعی هرگز نمیفهمد زبان مرتضی
باطن دین محمد بود جان مرتضی
***
بر زمین افتاده دیدم آسمان خویش را
رقص مرگ جان و پایان جهان خویش را
در کف طوفان رها کردم عنان خویش را
تا مگر پیدا کنم نام و نشان خویش را
گم شدم اندر نشان بی نشان مرتضی
ادامه مطلب ...