در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

آن سوی قلمرو چشمهامان

آن سوی قلمرو چشمهامان
درختانی ایستاده‏اند
هزار بار
سبزتر از این جنگل کال
بعد از این جا
اقیانوسی است
آبی‏تر از زلال
یله در بی کرانگی
چونان ابدیتی بی ارتحال
ای مادران شهید!
سوگوار که‏اید؟
دلتنگی تان مباد
آنان درختانند
بارانند
آنان
نیلوفرانی‏اند
از حمایت دستان خدا برخوردار
آبی‏اند،
آسمانی‏اند
نه تو و نه من نمی‏دانیم
فراتر از دانایی‏اند
روشنایی‏اند
این صنوبران
اگرچه با تبر نفرت افتادند
شبانه شبنم‏اند
صبحگاهان آفتاب
چشمهاشان فانوسی است
در شب توفان
که گره گرد باد را می‏گشاید
و لبخندشان اقیانوسی است
که تشنگان را
بر می‏انگیزاند
بیرون این معین محدود
رودی از ستاره جاری است
رودی از شهید
با سکوت هم‏صدا شو
تا بشنوی
پشت آسمان چه می‏گذرد
ما زمستانیم
بی طراوتِ حتی برگ
آنان
در همیشه‏ای از بهار ایستاده‏اند
بی مرگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد