در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

تو را شروع می کنم

تو را شروع می کنم
شبی بلند می شوی، شبی قیام می کنی
نگاه خالی مرا پر از پیام می کنی

اشاره می کنی و باز می شوند قفل ها
نه حرف بند می زنی، نه فکر دام می کنی

به آسمان، بشارت طلوع تازه می دهی
زمین بی قرار را دوباره رام می کنی

وداع می کند دلم گلایه های گنگ را
تو را سلام می دهم، مرا سلام می کنی

به «خنده هام» رنگ آبی بلوغ می زنی
نگاه عاشقانه ای به «گریه هام» می کنی

تمام می شود کتاب انتظارهای من
تو را شروع می کنم، مرا تمام می کنی
مرتضی امیری
اسفندقه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد