من مست می عشقم هشیار نخواهم شد | | وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد |
امروز چنان مستم از بادهی دوشینه | | تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد |
تا هست ز نیک و بد در کیسهی من نقدی | | در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد |
آن رفت که میرفتم در صومعه هر باری | | جز بر در میخانه این بار نخواهم شد |
از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن | | از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد |
از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت | | وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد |
چون یار من او باشد، بییار نخواهم ماند | | چون غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد |
تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم | | تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد |
چون ساختهی دردم در حلقه نیارامم | | چون سوختهی عشقم در نار نخواهم شد |
تا هست عراقی را در درگه او باری | | بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد |