ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
آورده اند که ...
یکی از شاعران پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بر کنند و از ده بیرون کنند . مسکین برهنه به سرما همی رفت . سگان به دنبال وی افتادند . خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند . زمین یخ گرفته بود . عاجز شد ، گفت : « این چه حرام زاده مردمانند ؛ سنگ را بسته اند و سگ را گشاده!» امیر از دور بدبد و بشنید و بخندید و گفت : « ای حکیم ، از من چیزی بخواه.» گفت جامه خود خواهم اگر انعام فرمایی .
امیدوار بود آدمی به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان
گلستان سعدی
بسیار زیبا..این متن را ما در کتاب ادبیات دوران دبیرستان خود داشتیم
جالب بود