در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

مرد با هرچه ستم هر چه بلا می ماند

نتوان گفت که این قافله وا می ماند، 

 خسته و خفته از این خیل جدا می ماند

این رهی نیست که از خاطره اش یاد کنید، 

 این سفر همره تاریخ به جان می ماند

دانه و دام در این راه فراوان اما، 

 مرغ دل سیر ز هر دام رها می ماند

بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ما، 

 مرد با هرچه ستم هر چه بلا می ماند

نظرات 1 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.razegh.blogfa.com

خوب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد