وقتی دچار غربت اینجاییم
هر قطره آب
اگر چه گندابهای مسیر
/ باور دریایی اش را زدوده اند
با این همه
/ در ضمیر خویش
/ دریای کو چکی است
و من در این لفظ
/ به مبهم ترین معنی
/ که به هیچ کوزه در نشایدش آوردن
چون ناکجا که نیست
/ ولی هست
و جز به تجربت
درکی عمیق
/ از این وهم بی رنگ
/ میسر نمی آید
من از آن
/ به قال مختصری در می گذرم
که به حسی غریب می ماند
و به جز زبانی غریب در نمی آید
*
دنیا آتشکده ی موقتی است
تا من و تو
/ در آن بنشینیم
نه عبوس
/ که چون ققنوس
/ دوباره شدن را
/ و به امید دیداری در ناکجا
مرا این معنی
/ با غروب مأنوس کرده است

سلمان هراتی