ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
جُمجُمَک برگ خزون
مادرم زینب خاتون
قامتش عین کمون
از کمون خمیده تر
روزبه روز تکیده تر
غصه داره غصه دار
بی قراره بی قرار
میگه مرتضی میاد
میگه مرتضی میاد
جمجمک برگ خزون
بیبی جون و آقا جون
جفتشون وقت اذون
دستُ بالامی برن
از بابا بیخبرن
پس چی شد بچه ی ما
کِی خبر ازش میاد؟
کِی خبر ازش میاد؟
جمجمک برگ خزون
باباجونش باباجون
سروصورت پرخون
توی کربلای پنچ
خاک شده عین یه گنج
گولّه خورد توی سرش
توی خاک سنگرش
گم شده دیگه نمیاد
پسرش بابا میخواد
جمجمک برگ خزون
یه پلاک یه استخون
از تو خاک اومد برون
دو کیلو کُلِّ بدن
به مامان نشون دادن
مامانم جیغ زدش
بابا رو بغل زدش
هی زدش ناله و داد
«راضیاَم هر چی بخواد
راضیاَم هر چی بخواد»
جمجمک برگ خزون
آدما، پیر و جوون
دلشون یه آسمون
تو سر و سینه زدن
دست به دست هم دادن
تا مشایعت کنن
همه بیعت بکنن
«یاعلی قلب توشاد
ما مُرید و تو مراد
ما مُرید و تو مراد»