در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

خوشا گیجی ، خوشامنگی ، خوشا در عشق یک رنگی

گیج و منگم

قلب تاریکم گرفته

یا چراغی

یا بکُش

یا نیمه جانم را

ببر تا کوی سرمستان لولی وش

ببر تا بوی می شاید

به رقص آرد من خاموش و تنها را

مرا در بیستون بگذار

مرا بگذار

تا با تیشه ی فرهاد

فریادی برآرم از سر آشفته سامانم

مرا با حافظ و عطار هم سوکن

مرا در خانقاه شمس و مولانا به رقص آور

مرا بی سر چنان عطار رقصان کن

دهانم مال تو

فریاد را بر او بیاموزان

بیاموز این لب خاموش را فریاد

که من گیجم ، که من منگم

همه خاموش چون سنگم

تماشا کن که می رقصم

سرخون دل عاشق

شقایق وار پرپر کن مرا

هر سبک میخواهی

ولی مگذار تاریکی

تن و جانم فرا گیرد

ولی مگذار بی دردی

مرا در سینه جا گیرد

که این سینه سپر بهتر

و دامانی که تقوی نام دارد

از گناهی تازه تر، بهتر

که من با عافیت دایم گلاویزم

خوشا گیجی ، خوشامنگی

خوشا در عشق یک رنگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد