در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

باور

شعر از امیرعاملی برای دفاع مقدس 

 

 

باور

باور کنید بال و پری را که سوخته است
ققنوس رفته از نظری را که سوخته است

حرف از شب و سیاهی و ظلمت نمی‌زنم
بشنو حکایت سحری را که سوخته است

آخر برادران من آخر نمی‌شود
تصویر کرد نقش سری را که سوخته است

باور کنید دیده‌ام آری به چشم خود
بر دوش یک پدر پسری را که سوخته است

حتی زبان شعر هم اینجا نمی‌کشد
بار فراق آن جگری را که سوخته است

ما را تمام کن که دگر تاب غصه نیست
می‌خوان حدیث شعله‌وری را که سوخته است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد