ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجـستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کـنون با بار پیــــــری آرزومندم که برگردم
بـه دنبــال جـوانی کوره راه
زنـدگـانـی را
به یاد یــار دیرین کاروان گمکرده را مانـم
که شب در خواب
بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت
داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در
کامم بـه زهرآلود شهد شـادمـانی را
سـخن با مـن نمیگوئی الا ای هـمزبـان دل
خدایــا با که گویم شکوهی بی همزبـانی را
نسیم زلف جانان کو؟که چون برگ
خزان دیده
به پـای سـرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشـی
داری بلای جان
خـدایــا بـر مگردان ایـن بلای آسـمانـی را
نمیـری شهریار از
شعر شیریـن روان گفتن
کــه از آب بقـا جــوئــید عـمر جـاودانی را
استاد
شهریار