در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست


در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست» / اما کسی از بنده نپرسیده چرا هست؟!

یک علتش این است که در کوچه پشتی / همسایه فرهیخته‌ای مثل شما هست!

یک علتش آن است که در هیچ مکانی / آن قدر صفا نیست که در خانه ما هست

کمبود نداریم در این خانه که هر قدر / لازم بشود داخل این خانه هوا هست

از حیث ادای صدقه هیچ غمی نیست / از بس که سر راه تو انواع گدا هست

صد شکر خدا را که در این خانه شب و روز / هر چند غذا نیست ولی میل غذا هست

ما بنده اوییم، نه بند شکم خویش / خرما هم اگر نیست، غمی نیست خدا هست

در خانه ما مثل شما ملت ایران / از چاپ یکم تا صد و هشتادم «دا» هست

دنیا به دو قسمت شده تقسیم / که هر کس ، خواننده «دا» و «من او» نیست یا هست

شادیم که در یاد شماییم به هر حال / چون مرغ که در شادی و هنگام عزا هست

هر بار به عذری نرسید از تو پیامی! / تی پاکس چه کاره ست، اگر باد صبا هست؟!

هر چند جزایی نشود شامل حالی / آنقدر مهم نیست قوانین جزا هست!

نه مگر من رییسِ جمهورم؟


هیچ قولی نمی دهم به کسی
پس خیالم از این جهت تخت است

قول دادن به هر کس و ناکس
به خدا واقعاً کمی سخت است


رای خود را اگر به من بدهید
مملکت رو به راه  خواهد شد

هرچه دارید می شود آزاد!
رنج هاتان رفاه خواهد شد


مالِ هر کس به خویش مربوط است!
با سر و روی تان ندارم کار

چون همه خوبِ خوب می دانید
چیست مفهوم پوشش معیار


در سخن گفتن و نظر دادن
همه مانند بنده آزادید

منتها در حدود شرعی آن
بدهید آن نظر اگر دادید!


بعد از این در تمام مطبوعات
نقد باید اساس آن باشد

لیک نقدی پسندمان افتد
که کمی باب میل مان باشد!


هیچکس را به خاطر جرمی
که نکرده ست متهم نکنید

راز پنهان هر که را با ماست
سر بازار ها عَلَم نکنید


تا گوارا شود به کام شما
گرم ها را خنک نگهدارید

تا شود سفره های تان رنگین
حق نان و نمک نگهدارید


هر دری را - به ویژه دانشگاه!
چند متری گشاد خواهم کرد

پشت کنکوریان کشور را
با همین کار شاد خواهم کرد


می کنم ازدواج را آسان
تا جوانان کنار هم باشند

چون که هرگز دلم نمی خواهد
دو نفر را که متهم باشند!


تا نباشید بعد از این نگران
هر چه طاق است جفت باید کرد

مسکن از واجبات شهری ماست
خانه را مفتِ مفت باید کرد


همه باید سوار بنز شوند
پولدار و گدا ندارد این

می تواند برابری بکند
قیمت آب جوب!با بنزین!


نه مگر من رییسِ جمهورم؟
نه مگر این که سعی داری تو!؟

می توانی به شخص من بدهی!
بعد از این هر چه رای داری تو


هیچ قولی نمی دهم به کسی
پس خیالم از این جهت تخت است

پیش از این هم که گفته ام نُه بار
قول دادن برای من سخت است.

کلید

 این شعر هیچ ربطی به نماد انتخاباتی هیچ نامزد و ستادی ندارد

 

وا میشود به عادت معمول با کلید

هر قفل و در،به دست شما هست تا کلید

 

درها بدون شک،همگی باز می شوند

در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید

 

در را برای باز شدن آفریده اند

اما به شرط آن که بُوَد با شما کلید

 

وقتی که قفل باز شود با فشار دست

یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!

 

" از اتفاق های درون اتاق ها "

" دارد هزار خاطره و ماجرا،کلید "

 

 "در ها همیشه مسئله دارند " جالب است!

از راه قفل رابطه دارند با کلید

 

هرگز گشودن در بسته گناه نیست

وقتی که آفریده برایش خدا کلید

 

تا بوده،بوده یک تنه مشکل تراش،قفل

تا بوده،بوده یک سره مشکل گشا ٬ کلید

 

قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش

حالا تو هی بساز براش از طلا، کلید

 

گاهی اگر نخورد به در، یا که سخت خورد

باید که اندکی بشود جا به جا،کلید

 

زیرا به هیچ درد پس از آن نمی خورد

قفلی که رفته داخل آن، را به را، کلید

 

گاهی که در به سعی خودش باز می شود

یعنی که احتیاج ندارد به ما، کلید

 

این یک سفارش است،که حتماً عمل کنید!

حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید

 

آدم برای کار مهم، گاه لازم است

از روی هر کلید بسازد دو تا کلید

 

من خانه ام نمونه ی یک جای ساکت است

حتی درون قفلش ، ندارد صدا،کلید

 

هرگز یکی به قفل در ما نمی خورد

بارد اگر به روی زمین از هوا ٬کلید

 

این راز خلقت است که جفت است هر چه هست

یعنی بدون قفل ندارد بقا ٬ کلید

 

آری اگر نبود به قفل احتیاج خلق

کی می شدند این همه درگیر با کلید

 

از قفل کهنه می شود آموخت عشق را

آسان ز قفل کهنه نگردد جدا، کلید

 

هرگز جدا نمی کند آن قفل را زخویش

وقتی چشیده مزه ی یک قفل را کلید

 

هر قفل با کلید خودش باز می شود

دارد بدون شک همه ی قفل ها کلید

 

مشکل گشودن است و گره باز کردن است

کارش همیشه هست در این راستا کلید

 

گاهی نگاه کن به سراپای قفل خویش

هرگز مکن به داخل آن بی هوا کلید

 

وقتی که قفل مسئله دارد، درست نیست

بردن درون مسئله تا انتها، کلید

 

یا، نه ! کلید مسئله دارد، بدون شک

از جا تکان نمی دهد آن قفل را کلید

 

وقتی کلید می شکند در درون قفل

از در بلند می شود آواز واکلید!

 

با این شکستن است که یکباره می کند

در راه قفل جان خودش را فدا،کلید

 

غیر از درون قفل خودش من شنیده ام!

باور کنید، هیچ ندارد صفا کلید

 

دل می زند به ورطه ی دریای قفل ها

وقتی که یک کلید شود نا خدا کلید

 

یارب روا مدار که بیگانگان کنند،

هرگز به قفل مام وطن آشنا، کلید!

 

روزی گره ز کار دلش باز می شود

قفلی که می کند همه شب ذکر  یا کلید!

 

بی شک کلید هست شریک گناه قفل

وقتی مسلم است برایش خطا،کلید

 

از قفل، با کلید،درست استفاده کن

کاری نکن به جان تو گردد بلا، کلید

 

یک عمر میتوان سخن از قفل یار گفت

پس در میان این همه مضمون چرا کلید!؟

 

گفتم خدا نکرده نیفتد تزلزلی

در ذهن آن کسی که نیفتاده جا،کلید

 

مفهوم پشت پرده ی آن را شکافتم

چون از کلید ذهن تو فرق است تا، کلید

 

تا وا کنم طلسم مضامین بکر را

کردم ردیف شعر خود از ابتدا، کلید

 

بادا همیشه باب فتوحش گشاده تر

صد مرحبا کلید و هزاران زها کلید!

 

صد قفل اگر به درگه او رو بیاورند

تا صبح می دهد همه شان را شفا، کلید

 

یک لحظه هم ندیدمت از قفل خود جدا

ای مظهر رفافت و مهر و وفا ،کلید!

 

افسوس بسته ماند و نشد باز، گرچه من

کردم میان قفل مضامین بسا، کلید

 

یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان

یارب عنایتی کن و بفرست ،شاکلید! 

 

ناصر فیض 

http://omlet38.blogfa.com/post-60.aspx