در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

آب رنگ مجازی

یک عمر نقش خیالی، از این و آن کشیدم
بر صورتک‌های سنگی، تصویر انسان کشیدم
روزی که از آتش و خون، پروانه‌ها پر کشیدند
پرواز از یادمان رفت، از عشق دامان کشیدیم
ما راهمان را جدا آن سمت خیابان کشیدیم
کوچید ایل پرستو، ما پای در بند بودیم
ماندیم در عصر سرما، جور زمستان کشیدیم
بر چشم‌هایی که خشکید در خشک‌سال حقیقت
با آب رنگی مجازی تصویر باران کشیدیم
رفتند تا زندگی را در کوچه فریاد کردند
این بود ما بار خود را تا خط پایان کشیدیم
حالا چه خندان و سرمست از آن زمستان گذشتیم
حالا چه بی درد و آسان دست از شهیدان کشیدیم


منصور علی اصغری