ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ
به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز
بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود
منی که زیسته بودم مدام در پاییز
چنان به دام عزیز تو بسته است دلم
که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز
شده است از تو و حجم متین تو ، پُر بار
کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز
چگونه من نکنم میل بوسه در تو ، تویی
که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز
هراس نیست مرا تا تو در کنار منی
بگو تمام جهانم زند صلای ستیز
تو آن دیاری ، آن سرزمین ِ موعودی
فضای تو همه از جاودانگی لبریز
شکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را
من از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز !
دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو
دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست
یاراییِ در گیر توفانها شدن نیست
در خورد تو، ای هم تو موج و هم تو ساحل!
جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست
تو نور چشم مصطفی و کس به جز تو
در شان شمع محفل طاها شدن نیست
تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را
اهلیّت صدّیقهی کُبرا شدن نیست
جز تو زنی را شوکت در باغ هستی
سرو چمان عالم بالا شدن نیست
جز با تو شان گم شدن از چشم مردم
وانگاه در چشم خدا پیدا شدن نیست
نخلی که تو در سایهاش آسودی او را
در سایهی تو، حسرت طوبا شدن نیست
ای عالم امکان خبر، تو مبتدایش
آن جملهای که درخور معنا شدن نیست
سنگ صبور مردی از آنگونه بودن
با هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست
چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟
که سال ها نچشیده است ، طعم باران را
گمان مبر که چراغان کنند ، دیگر بار
شکفته ها تن عریان شاخساران را
و یا ز روی چمن بسترد دو باره نسیم
غبار خستگی روز و روزگاران را
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچه های ذهنم-اکنون بی تو ویرانه-
پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!
اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان پیوند پیمانه