در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

سبک بالان خرامیدند و رفتند

سبک بالان خرامیدند و رفتند
    مرا بیچاره نامیدند و رفتند
    سواران لحظه ای تمکین نکردند
    ترحم بر من مسکین نکردند
    رفیقان رسم همدردی کجا رفت؟
    جوانمردان، جوانمردی کجا رفت؟
    مرا این پشت نگذارید بی تاب
    گناهم چیست؟ پایم بود در خواب
    اگر دیر آمدم، مجروح بودم
    اسیر قبض و بسط روح بودم
    در باغ شهادت را نبندید
    به ما بیچارگان زآن سو مخندید
    شهادت نردبان آسمان بود
    شهادت، آسمان را نردبان بود
    چرا برداشتند این آسمان را
    چرا بستند راه آسمان را
    مرا اسب سپیدی بود روزی
    شهادت را امیدی بود روزی
    بگو اسب سپیدم را که دزدید؟
    امیدم را، امیدم را که دزدید؟
    مرا اسب چموشی بود روزی

    شهادت می فروشی بود روزی



    قادر طهماسبی