در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

در حوالی غروب

یک عمر پشیمان ز پشیمانی خویشم

جنگ با دشمن غدّار جگر می خواهد

جنگ با دشمن غدّار جگر می خواهد

مرد می خواهد و تدبیر دگر می خواهد
با کلید آمده ای در وسط معرکه ای ...
که کمی غیرت و شمشیر و سپر می خواهد
با شیاطین سر یک میز نشستید ولی ...
حفظ دین کار شما نیست که نر می خواهد
خنده کردید به شیطان و به او دل بستید
غافل از اینکه تو را زیر و زبر می خواهد
حرف جنگ آمده این طور هراسان شده اید؟
حفظ عزت مگر اما و اگر می خواهد؟
به هوس کار نیاید به سخنرانی نیست
رفع بحران به خدا مرد خطر می خواهد
ما نمردیم علی بی کس و بی یار شود
گر چه این راه مسیری است که سر می خواهد